رابطه اجباری 💔
𝓟𝓪𝓻𝓽¹⁴
مرینت: همون طوری که آدرین منو روی دستاش بلند کرد لباش گذاشت رو لبام آروم میبوسید مث قبل نمی بوسید با ریتم آروم ، منو گذاشت روی تخت لباشو برداشت از لبام ، لبشو نزدیک گوشم کرد آروم پچ زد
آدرین: خبر شدم حالت خوب نبود
همون طوری که سرشو فرو کرد توی گردنم گفت
آدرین: نمی تونم توی این وضیعت بیبینمت
بغضم گرفت نه از کار اون موقعش بود نه از الان اصلا به روشم نمی آورد که بهم تجاوز کردو رفت الان برگشته که چی بشه میخواستم حرف بزنم که حالت تهوای بدی بهم دست داد ادرینو هولش دادم پایین دویدم سمت دستشویی درو قفل کرد کلی بالا آوردم چشمام سیاهی میرفت آدرین هم هی داد میزد ..
آدرین: مرینت مرینتم حالت خوبه این در بی صاحبو بازش کن بیبن میشکنمشااااا گفتم باز کن
مرینت: درو باز کردم که خشکش زد نمی دونم داشت چیرو نگاه میکرد که نگاش رنگ غم گرفت براید استایل بغلم کرد داشت میرفت سمت در اتاق که با صدای ضعفی گفتم ...
داری ..... کجا ...... میری .... حالم .....خوبه .....
آدرین: دارم میبینم حالت چقد حالت خوبه میریم دکتور
10 دقیقه بعد...
آدرین: رسیدیم بیمارستان دکتور ها مرینتو بردن توی اتاق بهش آمپول زدن مرینت خوابید بعد بیدار شدنش یه خانومی اومد توی اتاق داشتم با مرینت حرف میزدم که متوجه حضور خانومه شدم گفت ....
دکتر: حال خانمتون خوبه مبارکه خانمتون حاملس
نویسنده : عرررررررررررر جررررررررررر جرررررر تررررررررر از داداشش حامله شدههههه
مرینت: خ شکم زد یعنی چی من از آدرین حامله بودم اون حالت تهوای مسخره واس این بوده قطره اشکی از گوشه چشمم اومد پایین من از آدرین متنفر بودم اون وقت اون پدر بچمه ...
آدرین: باورم نمی شد داشتم بابا میشدم رو به مرینت کردم صورتش خیس اشک بود میدونستم به چی فکر میکنه اخمی کردم با خشونت گرفتمش توی بغلم که با صدای بلند گریه کرد نفس نفس میزد بریده بریده گفت
مرینت: من ..... من حاملم.... اونم ...از ... از تو ...تو که برادر منی چطوری ......
آدرین: برادرت بودم الان پدر بچه تم من این بچه رو میخوام من تو رو میخوام میخوام مال من باشی من از وقتی که مامان بابا تو رو پیدا کردن عاشقت بودم اون کار های که کردم همش از روی عشق بود بسه گریه نکن نمی تونم بیبنم داری گریه میکنی ... د لامصب گریه نکن دیگه
مرینت: آدرین دیگه کاملا داد زد خفه خون گرفتم دکتر اومد گفت مرخصم باید مواظب خودت و بچم باشم نمی دونم جرا وقتی اسم بچه رو شندیم ناخدا گاه لبخندی روی لبام نشست .....
از بیمارستان اومدیم بیرون توی ماشین بودیم که آدرین گفت ....
آدرین: فردا عاقد میارم عقد کنیم میدونم ازم متنفری ، ازم بدت میاد ، میدونم کار های که باهات کردمو فراموش نمی کنی ، همه رو میدونم ولی اینو بدون عشق من هوس نیست ، اجباری نیست ، من بچه رو میخوام اگر خواستی بری برو ، ولی اگر ....
یه نفس کلافه کشید ادامه داد ....
اگر خواستی بمونی بمون جات توی قلبمه آنقدر بهت عشق بورزم آنقدر دوست داشته باشم که همه غم هاتو فراموش کنی ...
مرینت: توی راه به حرف های آدرین فکر کردم نفهمیدم چطوری رسیدیم آدرین بهم وقت داد که فکر کنم رفتیم داخل خونه قرار شد که فردا عاقد بیاد که عقد کنیم وقتی که رسیدیم توی خونه خشک مون زد ..
این دوتا این جا چی کار می کنند کی برگشتند ....
کاتتتتتتتتت
تموم شد
خب آدرین عاشق مرینت شده
حالا کِی ها برگشته
هر کی درست حدس بزنه
دو پارت اسپویل بهش میدم توی گفتمان
شرط پارت بعدی
40 کامنت
25 لایک
بوسسسسس