رابطه اجباری 💔

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/06/05 22:52 · خواندن 2 دقیقه

𝓟𝓪𝓻𝓽¹³

 

 

مرینت: آدرین همون طوری که از جاش بلند میشد برای آخرین بار منو بوسید نمی  دونم چرا حس کردم چشماش ناراحت بود ...

 

آدرین: از اتاق اومدم بیرون عصبی دستی به موهام کشیدم آخه من چی کار کردم هوفففففف از خونه زدم بیرون ....

 

دو هفته بعد .....

 

مرینت: توی این دو هفته هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد  آدرین بعد اون شب غیبش زد آنقدر ازش متنفر بودم که حتا وقتی که خدمت کار های تونه اسمشو میاوردن تمام تنم از نفرت پُر میشد توی این خونه از یه خدمت کار خیلی خوشم اومد اسمش ندا بود خیلی دختر خوبی بود مصروف نگاه کردن تلویزیون بودم از جام بلند شدم که سرم گیچ رفت حالم بد شد حالت تهوع بعدی داشتم دوباره سر جام نشستم که ندا اومد با نگرانی که توی صداش موج میزد گفت ...

 

ندا: حالت خوبه مری جونم چت شده دختر؟؟؟

 

مرینت: حالم خوبه گلم هیچی نیست فقط سرم گیچ رفت ...

دوباره بلند شدم که این بار دیگه داشتم بالا می‌آوردم سری رفتم خودمو پرت کردم توی دست شویی کلی بالا آوردم از دستشویی اومدم بیرون‌ که ندا اومد توی اتاق یه لیوان شربت لیمو دستش بود ازش گرفتم تشکری کردم شربطو سر کشیدم ‌که صدای یکی از خدمت کار ها اومد...

خوش اومدید آقای آگرست ....

 

مرینت: شرلط پرید توی گلوم هی سرفه میکردم که در باز شد ندا سری ازاتاق رفت بیرون سرمو بالا آوردم که با آدرین چشم تو چشم شدم خیره نگام میکرد خیلی نگاهاش متفاوت بود بیخیال خواستم برم سمت تخت که دستمو گرفت منو کشید توی بغلش با صدای آروم‌گفت 

 

آدرین: چطوری خانومی ...

 

( عه آدرین سرش خوده به دیوار 😂😐 ) 

تمام شد 

ممنونم از حمایتاتون ❤️❤️❤️

 

شرط برای پارت بعدی 

30 کامنت 

28 لایک 

دوست تون دارم بابای