آیا این عشق است؟
طلا شدم 🥳🥳🥳
به لطف شما دستتون درد نکنه.
حتما پایین رو بخونید خیلی مهمه.
ادامه ی مطلب 👇🏻👇🏻
سلام من نهال هستم تازه گیا با پسری به اسم امیر توی فضای مجازی آشنا شدم باهاش حرف زدم خیلی آشنا شدن باهاش برام جالب بود من 18سالم بود حداقل امیدوارم که بقیه این طوری بفهمن من بخاطر کسی مجبور شدم هویت اصلی خودم رو حفظ کنم و به کسی نگم در اصل من 11 سالمه حالا بیاید تابهتون ماجرا رو بگم اون به من گفت 25 سالشه و از یه طرف خوشحال بودم از طرف دیگه ای نمیدونستم بعد از مدتی متوجه شدم که بهتر بگم خودش گفت اون 40 سالش بود و جدی جدی واسم عجیب بود چه طور ممکنه ولی سعی کردم خیلی به روم نیارم به هر حال هر چی هم که باشه من اونو میشناختم اما مادرم نه من حتی به خانواده ام هم نگفتم نمیدونستم چیکار کنم.
سردرگم شدم اما حس کردم باید اعتماد کنم پس بیخیال شدم.
اون خیلی منو نصیحت میکرد از این مراقب دنیای در و برم باشم هدف داشته باشم و برای هدفم و زندگیم برنامه ریزی کنم خلاصه بگم که نصیحت هاش خیلی به دردم خورد واقعا داشت درست میگفت هر چند با بعضی از حرف هاش مخالف بودم اما خوب بود.
با این حال با اینکه بد بود بیخیال شدیم ول یجدی جدی 40 سال در برابر 11 سال 29 سال اختلاف سنی داشتیم نمیدونستم چرا اینقدر بهم اهمیت میداد همین کلی سوال رو تو مغذم جاری کرد که نمیتونستم بهشون فکر نکنم ولی خب هر جور بود سر میکردم
همه چیز خوب بود تا اینکه...
__________________________________________________________________
خب دوستان میدونم قرار بود برای هدیه ی طلا شدنم تک پارتی بزارم اما به جاش تصمیم گرفتم این رمان رو بزارم اینم بگم این رمان کاملا واقیه و برای خودم اتفاق افتاده
برای پارت اول و دوم هم شرط نمیزارم به جای اون دوتا تک پارتی هرذچه قدر حمایت کنید طولانی تر میزارم
فعلا 👋🏻👋🏻