𝒔𝒕𝒂𝒚 𝒃𝒚 𝒎𝒚 𝒔𝒊𝒅𝒆 part⁵
خواستم پارت ندم اعصابم مث سگ خورده
دیگه از پارت بعد منحرفیه حمایت بالا باشه زود میذارم چون واقعا این چند روز اعصاب ندارم
بپر ادامه...
امشب قراره خانواده تایگا بیان برای خواستگاری
تصمیم گرفتم دوباره کت و شلوار بپوشم البته اینبار سفیدشو ریز کت ام یه بلوز مشکی پوشیدم یه کفش همرنگ کت ام اما بدون پاشنه بعدا خودم اذیت میشم
تو آیینه خودمو نگاه کردم و مث دیوونه ها تمرین میکردم جلوی مامان و باباش چی بگم...
آخه من تاحالا مامانشو ندیدم فقط یه بار باباشو دیدم اونم وقتی بابام میخواست با شرکتشون یه قرار داد سه ماهه ببنده اونوقتا من تایگا رو درست نمیشناختم قضیه آشنایی من یه داستان طولانی هست برای خودش
با صدای آیفون به خودم اومدم سریع دویدم پایین که نزدیک بود بخورم زمین
- وای دختر اینقدر عجله برای چیه
+ببخشید مامان
بابا درو باز کرد و اومدن داخل
دم در ایستادم و بهشون سلام کردم و آخر از همه تایگا اومد داخل
- سلام...جوجه کوچولوم چطوره؟
+خوبم تو خودت خوبی؟
-مگه میشه با دیدن تو حالم بازم بد باشع؟
+خوبه
به اونطرف نگاه کردم ببینم حواسشون به ما هست یانه اما دیدم غرق احوالپرسی از هم دیگه هستن و اصلا حواسشون به ما نیست
رو پنجه وایسادم و بوسه ای به گردن تایگا زدم
اونم پیشونیمو بوسید
- عه راستی بفرمایید این گلها تقدیم شما
+میسی چه خوبه
-مصنوعی میگرفتم خوب بود؟
+نع طبیعیش چه قشنگ تره
-اینم حرفیه
+میخوای وایسی دم در آقا داماد بفرما داخل دیگه
-چشم
مامان تایگا خیلی مهربون بود و زن خوبی بنظر میرسید
خیلی هم خوشگل بود پس تایگا کراش بودنشون از مامانش به ارث برده...
پنج دقیقه ای بزرگتر ها باهم صحبت کردن و قرار ازدواجو گذاشتن برای ۲ هفته دیگه،بنظر من که زمانش خوب بود پدرم که آشنایی داشت با خانواده تایگا پس نیاز به آشنایی بیشتر نبود و این ازدواج هم برای اونا مثل قرار دادی پرسود بود هردوتامون وارث شرکت های پدرمون بودیم.
-میدونم شما دوتا همدیگرو دیدین و آشنایی دارین باهم اما رسم اینه بعد قرار ازدواج دختر و پسر باهم برن صحبت کنن اگه بخوایید میتونید برید باهم صحبت کنید
باهم بلند شدیم و رفتیم تو اتاقم
تایگا نشست لب تخت و منم رو پاهاش نشستم
-سنگین که نیستم؟
+نه
- میدونی تاحالا درموردش حرف نزدم چون نمیدونستم میتونیم کنار هم زندگی کنیم یا نه
دستامو دور گردنش حلقه گردم
- اما الان دوست دارم درموردش حرف بزنم...دوست داری بچمون دختر باشه یا پسر
دستشو برد بین موهام و انگشتش رو بینشون رد میکرد
- میدونی دوست دارم دختر باشه...یه دختر مثل خودت خوشگل
+اما من میخوام اگه دختر داشته باشیم،مثل تو باشه میدونی...تو چهره دختر کشی داره یا کلی بگم کراشی
-خب منم که الکی دوست پسرت که نشدم چون از بین دخترای دانشگاه هم خوشگل بودی هم مغرور نبودی مهربون بودی بین دیگران فرق نمیذاری
+اصلا همش که قیافه نیست باید اخلاقم داشته باشه البته چیزی که تو نداری
میزنه زیر خنده
-حالا من اخلاق ندارم جوجه؟
صدامو بچگونه کردم
+اوم من ازت میترسم نمیدونم بابای بچم میخواد با اونم همین رفتار رو کنه
-خب درخواست ازدواج رو رد میکردی
+گگگگ اذیتم نکن🥺
- عه قیافتو اونطوری نکن
دستمو گذاشتم رو قلبش تندتر از حد عادی میزد
- گفتم که تو هرکاری کنی من بیشتر عاشقت میشم...قلبم که دروغ نمیگه!میگه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
+نع نمیگه
بعدم لبخند زدم و از روی پاش بلند شدم
رفتم سمت در که برم بیرون که تایگا از پشت سر بغلم کرد
-بلاخره مال خودم شدی
+اوهوم
خب تموم شرایط پارت بعد ۱۱ لایک و ۱۰ کامنت👩🦯