تصورات واقعی P19
امیدوارم از اینکه رمان زیاد شده خسته نشده باشید 😉 لایک و کامنت فراموش نشه ❤️ شرط این پارت هم ۲۰ لایک و کامنت است . ممنون از حمایت های خوبتون ❤️🥰
م : مگه من بهت نگفتم بلند نشو ؟؟ 😡 هان ؟؟
: آخــ......ـــههه.........
صدام به زور از توی گلوم بیرون می اومد . دنیا دوره سرم می چرخید . یه دفعه چشمام سیاهی رفت و دنیا دوباره برام تاریک شد .
_____________________________________
امروز از بیمارستان مرخص شدم . ۱۸ روز بعد از تصادفم بود که به متین پیشنهاد کار دادند و اونم رفت خارج از کشور . بعدش هم الان بعد از ۴ ماه مرخص شدم ولی متین نیومد دنبالم . توی این ۳ ماه و نیم نه بهم پیام داد و نه زنگ زد . یک ماه بعد از تصادف خبره مامان و بابام رو بهم دادند . راستش خودم میدونستم و اصلا جا نخوردم ولی وقتی شنیدم خواهرم زنده است و توی کماست امیدم خیلی بیشتر شد . دکتر بهم گفت ممکنه افسردگی بعد از حادثه بگیرم و بهم یه روان شناسه خوب معرفی کرد . از اینکه ۸ روز دیگه تولده ۲۰ سالگیمه ناراحتم چون متین پیشم نیست . دیــــــــــنگ دیـــنگ .
: بله ؟؟؟
مامان بزرگ : سلام دختره گلم !! قرار شد واسه ی ناهار بیای خونه ی ما دیگه نه ؟؟ نری خونه ی خودتون ها !! باشه ؟؟؟
: باشه مامانی 🥰 من ۲۰ دقیقه ی دیگه خونه تون هستم.
م ب ( مامان بزرگ ) : ببخشید نشد بیایم دنبالت . میخوای طاها رو بفرستم بیاد ؟؟
: نه نمیخواد خودم میام....
م ب : نه بهش میگم بیاد . هر جا که هستی لوکیشن بده بیاد . باشه ؟؟
: باشه .
میشینم روی یه نیمکت . لوکیشن رو برای طاها میفرستم. بهم پیام میده
: من ۵ دقیقه ی دیگه میرسم .
: چطوری ؟؟؟
ط : همون اطرافم تقریبا . آخه مامانی منو فرستاده بود بیام کباب بگیرم .
: آهان باشه .
گوشی رو کنار میزارم . دلم میخواد فقط و فقط استراحت کنم . چشمام رو روی هم میزارم تا اینکه خوابم میبره ....
احساس میکنم یکی آروم تکونم میده .
ط : بیدار شو بریم خونه .
: ولم کن به حاله خودم بزار تنها باشم . چی میشد خودم میومدم خونه ؟؟ هان ؟؟
ط : پاشو لوس بازی درنیار .
یه دفعه بی اختیار اشک میریزم . اشکام از چشمام سرازیر میشه و دیگه نمی تونم جلوی خودمو بگیرم . سرمو بالا میارم و با گریه میگم
: میشه ولم کنی ؟؟ بعده از دست دادنه مامان و بابام و خواهر کوچولوم که توی کماست و آسیب های که به خودم وارد شد میگی لوس نشم ؟؟ ولم کن.....
این دفعه دیگه دارم جیغ میزنم . میشینه کنارم و توی چشمای خیسم زل میزنه .
: نمیدونی نه ؟! من افسردگی شدید دارممممم . الانم باید میرفتم پیش روان شناس . نمی خواستم بیام خونه ی مامانی . چرا درک نمیکنی ؟؟ نمی فهمی توی چه وضعیتی ام ؟؟
ط : چرا میفهمم .
: نه خیر نمی فهمی .
یه دفعه منو محکم بغل میکنه . این دیوونه شده ؟؟ چیکار میکنه آخه ؟
: چه غلطی میکنی ؟؟ و خودم رو ازش جدا میکنم . محکم با کیفم میزنم تو سرش .
ط : آخخخخ 😵 چیکار میکنی فاطمه ؟؟
: بهم نزدیک نشو آشغال . مگه نمیدونی من شوهر دارم ؟؟
ط : هنوز عروسی نکردید . تازه عقدتون هم موقته و فقط تا روزه عروسیه بعدش دائمی میشه .
: به هر حال این چه کاریه ؟؟
ط : میشه باهام ازدواج کنی ؟ قول میدم خوشبختت کنم . برات بهتر از اون متینه.... میشم . قول میدم همیشه بغلت کنم و عاشقت باشم . خوشبختت کنم و هواتو داشته باشم.
: اوی بهش توهین نکن . میگم شوهر دارم میفهمی ؟؟
ط : به جای اون..... با مــن...
: یکی دیگه هم همین قول رو داده بود ولی بهش عمل نکرد .
امیدوارم خوشت اومده باشه ❤️❤️ لایک و کامنت فراموش نشه ❤️ شرط برای پارت بعدی ۲۰ لایک و ۱۰ کامنت است .