⭐شمارا به یاد نمی اورم⭐
اومدم با پارت 💕2 بپر ادامه 🥺👈
خب خب لایک و کامنت ♥️💬
فراموش نشه😉 بیا پایین 👇
_________________________
رفتیم داخل خونه مرینا و مسیح....
گفتن
_ برات ی سورپرایز آماده کردیم
از خوشحالی دلم میخواست بال در بیارم و پرواز کنم
راوی😉❤️
مسیح به مرینا ی علامت داد که اوضاع خیطه و حلقه
داخل جیبش نیست و در رفته 😁
مرینا هم هیچ جا گیر نمیکنه و با علامت همه چیو
درست کرد و گفت همه چیو حل میکنم
مسیح ی نفس راحتی کشید
مرینا هم نخواست سورپرایز زیاد عقب بیوفته روبه
سوگند لب زد
_ حالا که فکر میکنم بزار سوپرازت رو بزارم برای آخر موافقی
سوگند لب زد
_ باشه هرچی تو بگی مرینا .....نظر تو چیه مسیح
مسیح با کمی اخم و عصبانی بودنش بخاطر بهم ریخته
شدن سوپرایز لب زد
_ آه آره بهتره بزاریم برای آخر کار
مرینا رو به سوگند
_ خیلی خب شما برین به شهر بازی ماهم راه میوفتیم
مرینت بچه به بچه ها ویلا زنگ زد و ماجرا رو براشون
تعریف کرد.....
سوگند به سمت مسیح رفت و دست همو گفتن
مرینا به سمت در رفت و بازش کرد تا بچه ها بیان بیرون
[اسم رل مرینا :: امیر]
خلاصه همه ی بچه ها بجز مرینا و امیر به شهر بازی میرن
_ امیر امیر
مرینت دستشو میزنه به امیر و بلند میگه
_ امیرررررر
_ هان؟
_بدبخت شدیم همه ی برنامه هامون برای سوگند
بهم ریخت
_ش°ت الان چیکار کنیم
_هیچی دیگه بچه هارو فرستادم شهر بازی تا ماهم بریم
به مسیح بگو بیاد دنبال حلقه بگردیم
از زبان مسیح:
امیر بهم زنگ زد و گفت برم پیششو تا حلقه رو پیدا کنیم
پس منم ی بهونه گیر آوردم و رو به سوگند لب زدم
_ سوگند من میره خونه مرینا تا دوربینمو بیارم شما یکم
بازی کنید (مگه بچن 😁)
(راستی خونه مرینا به شهربازی خیلی نزدیکه)⭐
_خیلی خب اول بریم توی ماشین رو بگردیم
امیر و مرینا هم حرفشو تایید کردن و به سمت ماشین
رفتن
__________________________________________________
خب خب پایان پارت 2❤️❤️
شرط؟
💬۱۵_____ ۱۵ ❤️
خب خب بریم سراغ سوال 😁😁
حلقه رو پیدا میکنن یا ن 😉🐾
بابای 😉