پسر عمو 💞 part 5

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/05/02 22:20 · خواندن 3 دقیقه

سلاممم به همه از اونجای که درخواست همه تون رمان پسر عمو بود پس اینو ادامه میدم آهان میتونید یکی دیگه هم انتخاب کنید ....

 

 

مرینت: با حرفی که بابام زد دنیا رو سرم چرخید..‌

تام : ما تصمیم گرفتیم که مرینت با فلیکس ازدواج کنه 

مرینت: شوکه به بابام نگاه کردم داشت منو دستی دستی بدبختم میکرد فلیکس با یه لبخند داشت نگام میکرد یه لبخند پیروز مندانه پسره عوضی انگار چی شده از رو میز بلند شدم نع به حرف های مامانم توجه کردم نع به حرف بابام که داشت عصبی صدام میزد ....

 

رفتم توی اتاقم درو قفل کردم الان چی کار کنم من نمی تونم فلیکس یه دقه تحمل کنم الان باید یه عمر تحملش کنم نع نع باید یه فکری کنم ....

 

فلیکس: بلاخره ، بلاخره داشتم به آرزوم می‌رسیدم آرزوی بچه گیم ازدواج کردن با عشقم رفتم  دم در اتاقش در زدم 

مرینت ، مری جونم ، حالت خوبه عزیزم میشه درو باز کنی میخوام باهات حرف بزنم ...

 

مرینت: داشتم فکر میکردم که چی کار کنم که در زده شد اول فکر کردم مامانمه ولی صدای نحس فلیکس اومد من باید فرار میکردم آره امشب فرار میکنم واس این که فلیکس شک نکنه رفتن درو باز کردم اومد توی اتاق این بار واقعا بغضم گرفت با بغض گفتم...‌

 

مرینت: چیه چی میخوای داری به حدفت میرسی داری منو بدبخت میکنی میدونی چیه ؟؟

من از اولشم ازت متنفر بودم الانم هستم و میمونم فکر نکن وقتی که ازدواج کردیم عشق منو ببینی تو بیشتر نفرتمو میبینی .‌‌‌...

 

فلیکس: حرف های مرینت خیلی تلخ بود ولی اون اول یا آخرش مال منه چی بخواد چی نخواد از کمرش گرفتم به خودم چسپوندمش با لبخند لبامو گذاشتم روی لبای عسلیش لباشو آروم بوسیدم اول که خیلی شوکه شد ولی وقتی که به خودش اومد خواست هولم بده ولی من محکم تر گرفتمش ازش جدا شدم پیشونیو چسپوندم به پیشونیش آرون لب زدم ...

 

تو مال منی این لبات ،  این بدنت  ، این قلبت ، همه ، همه چیزت مال منه ...

 

مرینت: فلیکس بعد حرفاش از اتاق رفت بیرون من توی اتاق ماتم برده بود آخه این بشر چقد پورو بود من نمی خوامش ولی بازم منو میخواد ...‌

 

شب ....

 

مرینت: شب مامانم واسم شام آورد ولی باهاش حرف نزدم شام هم نخوردم باید فرار میکردم ساعت 2 شب بود همه خواب بودن پنجره رو باز کردم اول ملافه ها رو به هم گره زدم بعد نصفشو از پنجره پرت کردم بیرون آروم آروم رفتم پایین به باغ نگاه کردم پُر از نگهبان بود آروم  آروم رفتم سمت در بزرگ بازش کردم که یه صدای بدی داد و همه متوجه من شدن من دیگه الفراررررررررر آنقدر دویدم که خیلی دور شدم ولی صدای نحس فلیکس به گوشم رسید همین طوری توی خیابون میدویدم که پام پیچ خورد افتادم زمین .....

 

 

خب خب تمامممم

شرط پارت بعدی

 25 کامنت 

۱۵ لایک 

توی پارت بعدی یه شخصیت جدید میاد

میخوایین داستانو آدرینتی کنم 😈😂🤦‍♀️

میتونید یه رمان دیگه هم انتخاب کنید که پارت گذاری کنم 

مواظب خودتون باشید

 

بوس به همه تون 

بایییییی