『』RED ROSE『』
²⁸..PART
آدرین: با دیدن دختر کوچولوی قشنگی ک تویه تخت کوچیکش خوابیده بود دیوانه وار خوشحال شدم اما غم خیلی سریع جای شادی رو گرفت... چطور؟ چطوری گذاشته بودم لایلا زندگیمونو خراب کنه؟ چطور تو سخت ترین روزایی ک مرینت بهم نیاز داشت پیشش نبودم... چطوری نتونستم تو بیمارستان زمانی ک لیلی میخواست ب دنیا بیاد پیشش باشم؟ یک لحظه حالم از خودم بهم خورد... یعنی مرینت چ حسی داشته... رو کردم بهش و گفتم: م...مرینت م..من خیلی ازت معذرت میخوام... لایلا... اون زندگیمونو خراب کرد و نذاشت تو مهم ترین زمانایی ک بهم نیاز داشتی پیشت باشم... من هنوزم دوست دارم... هنوزم بدون فکر کردن ب تو روزم نمیگذره... م...من نمیتونم هیچوقت زمانایی ک از دست دادیم رو برگردونم یا جبرانشون کنم... ولی خواهش میکنم بزار باهم از اول درستش کنیم... آروم بهش نزدیک شدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم بهش نزدیک تر شدم و خواستم ببوسمش ک یهو لیلی از خواب بیدار شد و شروع کرد ب گریه کردن و نذاشت کارم رو انجام بدم...
مرینت: با حرفای آدرین انگار دلم آروم شد... تقریبا برام مهم نبود ک داره از حدش میگذره و بهم نزدیک میشه... میخواست ببوستم ک لیلی بیدار شد و شروع کرد ب گریه کردن برای همین منم از بغل آدرین در اومدم و ب سمت لیلی رفتم.
آدرین: مرینت لیلی رو بغل کرد و آروم تو بغل من گذاشتش... ب محض اینکه لیلی رو بغلم کردم ی حس عجیبی بهم دست داد... حسی مخلوط از آرامش... عشق و جنون... از خوشحالی گریم گرفت و با لبخند ب لیلی نگاه کردم... خیلی شبیه مرینت بود(: لیلی بهم لبخند زد و من بیشتر ب خودم فشردمش و نفس عمیقی از گردنش کشیدم و با تمام وجودم بوی آرامش بخششو حس کردم...
مرینت: آدرین ، شیشه شیر لیلی رو بگیر و بهش بده و آروم بخوابونش و بزارش رو تخت من ، من باید برم لباسام رو تحویل بگیرم... چون امشب قراره برای سریال قرار داد ببیندیم... میتونی یکم اینجا بمونی؟
آدرین: آره... من تقریبا آمادم و لباسامم تحویل گرفتم فقط... لباسام تو هتله... میشه آدرشو برات بفرستم اونارو هم بیاری؟
مرینت: آره... چرا ک ن برام بفرست،من رفتم
آدرین: مرینت!
مرینت: بله
آدرین: بیا کلید اتاقمو بهت بدم.
مرینت: اوه آره... کجاست؟
آدرین: امم... مرینت لیلی تازه داره میخوابه نمیتونم بزارمش زمین... میتونی از تو جیب جلوی شلوارم برش داری؟
مرینت: ... ب..باشه. آروم سمتش رفتم و با خجالت دستمو رو جیبش گذاشتم و آروم دستمو داخل جیبش کردم... چشماشو بست و من ناخوآگاه بهش خیره شدم... یهو ب خودم اومدم و سریع کلیدو برداشتم عقب رفتم... چشماشو باز کرد و لیلی رو رو تخت گذاشت و سمتم اومد ، دستمو گرفت و لیسی ب انگشتام زد و بوسیدشون... حشری شدم اما سعی کردم خودمو جمع کنم و سریع ازش خدافظی کردم و اومدم بیرون... تویه ماشینم نشستم و نفس عمیقی کشیدم و موهامو عقب زدم... یکم ک حالم سر جاش اومد بلخره راه افتادم و رفتم تا کارامو انجام بدم... بعد از اوکی کردن کارام و آماده شدن به سمت هتل رفتم تا لباسای آدرینو بردارم. بعد از برداشتن لباسا ب سمت خونه رفتم و همین ک در رو باز کردم...
...END
پارت بعد منحرفیهههههههه بحلههههههه
برای پارت بعد
60 لایک
80 کامنت
از پسش برمیاین خیالتون راحت(:
خب دیگه
دوستون دارم
بوج بهتون
و ممنون از کسایی ک نگرانم بودن و حالمو پرسیدن(: باعث شدن واقعا حس کنم تنها نیستم((: خیلی خیلی دوستون دارممم
بای باییییی قشنگااا((: