برادر و خواهر منحرفp1

🦋inas✨️ 🦋inas✨️ 🦋inas✨️ · 1402/12/19 18:06 · خواندن 1 دقیقه

سلام دوستان🤚✨️امید وارم که حال همه خوب باشه دوستان یه خبر دارم واستون من این رمان رو خیلی ادامه بدم و اینکه کوتاه بنویسم حداقل هر پارت ۱۰۰۰ کاراکترتا پارت های زیادی داشته باشه چون دلم میخواهد خیلی این رمان رو ادامه بدم پس نگید چرا کوتاه دادم و اینکه من نمیتونم عکس رو اپلود کنم و عکس بزارم چون سایت با من لج داره😁 حلا برید ادامه لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم❤️💖

مرینت : توی اتاق بودم نشسته بودم کتاب های جدید رو که تازه گرفته بودم میچیدم یکی از کتاب ها اسمش برادر و خواهر منحرف بود خواستم بخونم که یهو در به صدا در امد تق ت

مرینت: کیه 

امیلی: منم مادرت 

مرینت: بیا تو مامان 

امیلی :چیکار میکنی دخترم 

مرینت: هیچی مامان دارم کتاب هارو میچینم 

امیلی : خوب چیزی نیاز نداری

مرینت:  نه مرسی مامان 

بعد کتاب رو شروع به ورق زدن کردم عکس های منحرف زیادی داشت و گفتم اگه الان بخونم وقتم گرفته میشم برم به بقیه کار هام برسم برم حمام مرینت رفت حموم لباساش رو در اورد و یهو ادرین وارد شد که نمیدونست که مرینت اونجاس و از دیدن بدن مرینت تعجب کرد 

مرینت: برو بیرون ادرین 

ادرین : میرم ولی ولت نمیکنم که 

مرینت:اوک 

از زبون مرینت " منظورش چی بود 

مرینت از حموم اومد بیرون لباساش رو پوشید و شروع بع سشوار کشیدن موهاش کرد و یه یاد کتاب افتاد و 

کتاب: 

یک خواهر و برادر ناتنی در قصه ما بودند 

یکی با یکی از پسر ها رل بود 

__________________________________🤍✨️

 

تا اینجا بسه بیشتر ۱۰۰۰ کاراکتر شد 

امید وارم لایک کامنت بزارید و خشتون اومده باشه تاپارت بعد خدا نگهدار✨️💖