تصورات واقعی P13
خب دوستان با پارته جدید و جذاب اومدم 🤩 حمایت هاتون خیلی خیلی عالیه واقعا مرسییییییییی ❤️❤️ شرط این دفعه یکم بیشتر شده ولی بازم شما می تونید . بپر ادامه
از خواب پریدم و با خودم گفتم « باید با متین آشتی کنم و اگرنه ممکنه خوابم تعبیر شه » گوشیم رو از بالای سرم برداشتم و به متین زنگ زدم . ( نویسنده : دوستان از این به بعد بدونید این : ماله دختره است )
: الو ؟؟؟
م : سلام فاطمه خوبی ؟؟ چه خبر ؟؟ خوشحال شدم زنگ زدی 😊
: خوبم مرسی تو خوبی ؟؟ سلامتی . آره منم خوشحال شدم صداتو شنیدم .
م : جدی ؟؟ فکر کردم باهام قهری . ولی الان که زنگ زدی خیلی خوشحال شدم . ینی الان آشتی ای ؟؟ راستش وقتی باهام قهری کردی ناراحت شدم و........
: ببخشید که ناراحتت کردم . قول میدم دیگه تکرار نشه . قول میدم دیگه ناراحتت نکنم .
م : یادته ؟؟! یه بار چند سال پیش منم بهت قول دادم که همیشه هوات رو داشته باشم ؟؟ الان هم تو به من قول بده که دیگه ناراحتم نکنی باشه ؟؟
: باشه . قولِ قول .
و بعد شروع کردم به صحبت کردن . بهش گفتم که امتحانای آخره ترمم از این هفته شروع میشن و بعدش میتونیم بریم مسافرت . متین هم قبول کرد که وسطای تیر باهم بریم لواسان .
م : پس امشب بیام خونه تون بخوابم ؟؟ فردا هم میرسونمت مدرسه .
: باشه بیا .
منتظر موندن خیلی سخت بود . اینکه تا ساعته ۷ ، ۸ شب صبر کنم تا متین بیاد . معمولا شب هایی که خونه ی ما میخوابید صبح من رو میرسوند مدرسه . بخاطره من قرار بود چند ماهه دیگه اسباب کشی کنند و بیان نزدیکه خونه ی ما زندگی کنند . باورم نمیشد ۲ هفته ی دیگه تولده ۱۸ سالگیمه . مامانم گفته بود از ساله آینده باید خیلی درس بخونم و کمتر با متین ول بچرخم . گفته بود فقط اجازه میده جمعه ها استراحت کنم و متین واسه ی ناهار بیاد خونه مون . بالاخره امسال کنکور داشتم . ۲ ساعت دیگه متین میاد . باید برم حموم................
______________________________________
آخرین امتحانم امروز بود . باورم نمیشد آخرین امتحان رو شیمی گذاشته بودند . خیلی سخت بود . هیچ وقت نشده بود از این درس خوشم بیاد . قراره هفته ی دیگه با متین بریم لواسان . خیلی ذوق دارم . مامانم گفته باید از مرداد شروع کنم و حسابی درس بخونم . امسال واقعا سخت بود. ولی متین توی درس هام خیلی کمکم کرد . الان من ۱۸ سالمه و متین ۲۱ سالشه . ۳ سال اختلاف سنی . باورم نمیشه ساله دیگه باید ازدواج کنم ولی هنوز دختر عموم که از من ۶ سال بزرگتره ازدواج نکرده . الان اون ۲۴ سالشه . یکی از فامیل هامون ۲ سال ازش بزرگتره و اونم دنباله زنه ولی همه ردش کردند . چند روز پیش اومد خواستگاری دختر عموم . ولی دختر عموم گفت
: باید فکر کنم .
آخه میخواد به چی فکر کنه ؟؟ من که سریع جواب مثبت رو دادم . از اینکه بخوام از متین فاصله بگیرم ناراحتم میکنه. دلم نمی خواد فاصله مون زیاد بشه . تق تق تق . صدای در میاد . مطمئنم متینه .
ع : فاطمه متین امروز نمی تونه بیاد .
: چرا خودش بهم زنگ نزد ؟؟
ع : گفتم که نمی تونه بیاد . مامانش زنگ زد و گفت مریض شده و حالش خیلی بده . انگاری تب کرده .
: راست میگی ؟؟
ع : چرا دروغ بگم ؟؟!
: میشه به بابا بگی منو برسونه خونه شون ؟؟
ع : نع . مامان و بابا تازه رفتن خرید .
اَه چه بد شد . من کلی منتظره متین بودم . حالا که دارم فکر میکنم عاطفه چقدر بزرگ شده . داداش های اونم همینطور . داداشاش خیلی بزرگ شده بودند . وقتی من ۱۳ سالم بود یکی شون ۷ ساله بود یکی شون ۲ سالش بود . ولی الان یکی شون ۱۲ ساله بود و اون یکی ۷ ساله . خواهر منم اون موقع ۸ سالش بود ولی الان ۱۳ سالش بود . فکر نکنم بتونیم بریم لواسان . با اینکه ساعت ۸ و نیمه ولی خوابم میاد . سرم که روی بالش میره خوابم می بره😴😴😴😴.......................
___________________________________
: متین کیفت رو برداشتی ؟؟
م : آره دارم میارمش .
سفر رفتن مون عقب افتاد چون متین مریض شده بود . یکم دیر تر رفتیم ولی بازم خوب بود . متین در صندوق رو بست و نشست توی ماشین . راه افتادیم به سمت لواسان.
: متین تو ناراحت نیستی که قراره کمتر همدیگه رو ببینیم ؟؟ من که ناراحتم ☹️
م : چرا ولی مهمتر اینه که تو بتونی توی یه دانشگاهه خوب قبول بشی . توی رشته ی مورد علاقه است و یه دانشگاهه خوب درس بخونی . این برام خیلی مهم تره .
: واقعا ؟! چرا ؟؟
م : چون این که آدم یه همسر به این خوبی داشته باشه میتونه پزشو بده .
: بدجنس !! فقط میخوای با من پز بدی ؟؟
م : شوخی کردم . ولی واقعا خیلی خوبه چون اگه این اتفاق بیافته تو خوشحال میشی و خوشحالی تو منم خوشحال میکنه ❤️
یکم خجالت کشیدم ☺️ . اینجور وقتا احساس میکردم سرخ میشم . نکنه واقعا سرخ میشدم ؟؟
: سرخ شدم ؟؟
م : آره .
: جدی ؟؟؟
م : آره .
توی آینه خودم رو نگاه کردم . جدی جدی سرخ شده بودم . واقعا سرخ شدم .
: خیلی بده که اینجور مواقع سرخ میشم ؟؟
م : نه . ولی عجیبی ها !! بعد از پنج سال هنوزم هر وقت این حرفا رو بهت میزنم سرخ میشی .
: نمی دونم چرا واقعا . قرمز میشم خوشگل میشم ؟؟ کیوت میشم ؟؟ نظرت چیه ؟؟
م : تو همیشه خوشگلی عزیزم ❤️ لطفا الان دوباره سرخ نشو .
ولی بازم احساس میکردم سرخ شدم . یه دفعه هوا گرم شد. کولر رو یکم زیاد کردم . دیدم متین میخنده 😄😄
م : بازم قرمز شدی که !!!
: میدونم .
م : نکنه گرمت شده چون دوباره دلت رو لرزوندم ؟؟ یا شایدم قلبت رو ؟؟!!
: برو بابا مسخره .
م : دیدی . داری ماس مالی میکنی 😁
: اذیتم نکن دیگه .
م : چشم هرچی شما بگی .
: یادته اولا چه جوری باهم حرف میزدیم ؟؟ تا چند ماه باهم معذب بودیم .
م : آره با من معذب بودی ولی با پسر عمه ات مشکلی نداشتی . خیلی راحت اسمشو صدا میکردی و حتی کنارش می نشستی . خیلی راحت باهاش میرفتی بیرون و مشکلی نداشتی . پس چرا با من معذب بودی و رفتارت محترمانه بود ولی با اون...........
: خب پسر عمه ام بود . تازه خجالت بکش اون زن داشته. از من ۱۲ سال بزرگترم بابا !!!
م : بازم........
: من به خانواده ی پدری خیلی نزدیک بودم . اصلا معذب نبودم و باهاشون خیلی راحت بودم . ولی خب با خانواده مادری معذب بودم .
م : چرا ؟؟؟
: چون خانواده پدری رو زیاد می دیدم و دوستام اونجا بودن .
م : آهان .
وقتی رسیدیم ماشین رو توی حیاط پارک کردیم و رفتیم توی خونه . قرار بود دختر عمه هام و دختر عموم هم بیان . هم سن خودم بودند .
م : خجالت می کشم جلوی ۳ تا دختره دیگه .
: نکش . اونا با من بزرگ شدند . مثل خواهرام می مونن .
م : خواهرات ؟؟
: آره خب . عه رسیدن . سلام بچه هاااااااا .
: فَریما ، آزینا ، ماهلین . به ترتیب دختر عمه ، دختر عمه ، دختر عموم هستند .
آ : سلام . اسم شما متین بود ؟؟ درسته ؟؟
م : بله .
آ : من آزینام .
ف : منم فریمام .
م ن ( این ماله ماهلینه ) : منم ماهلینم .
آ : ما تعریف شما رو از فاطمه شنیده بودیم . میگفت شما خیلی خوبین . راستی ما تنها اومدیم اینجا کی غذا رو درست کنه ؟؟
: همه باهم درست می کنیم .
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️❤️ لایک و کامنت فراموش نشه ❤️❤️ شرط این دفعه :
۱۸ کامنت 🗨️
۳۰ لایک ❤️
می دونم که میتونید . حمایت فراموش نشه 😉 حمایت های پست قبل عالی بود . این پست رو با لایک ها و کامنت هاتون منفجر کنید ❤️❤️❤️❤️ فعلا 👋🏻