Aghosh's heir😈💦 پارت اول

shroor shroor shroor · 1403/04/27 04:28 · خواندن 5 دقیقه

این همون رمان گزینه ی ۲ بود که انتخاب شد.!❤️ کوتاه دادم ببینم اونایی که بهش رأی دادن حمایت میکنن یا نه.😍 از این به بعد پارت های هیجانی و منحرفی خواهیم داشت..! 

به مهسا هم گفتم برام برچسب بسازه 🥰 

اگه حمایت نشد ادامه نمیدم ☹️ و میرم سراغ گزینه 1

مقدمه..! 

روی تخت نشستم و نگاهمو به اما دادم خدمتکاری که ادرین اگرست فرستاده بود تا هم مراقبم باشه هم من از خونه بیرون نرم. ادرین اگرست پلیس موفقی بود که دستورات پدرمو انجام میده به خواسته ی پدرم محرم شده بودیم تا اگه اتفافی برام افتاد بتونه کمکم کنه با حتی تو ویلای کوچیک و کلاسیک پدرم با من زندگی کنه ولی..فقط برای مراقبت.... 


a: صبحانتون حاضره 

بلند شدم از اتاق بیرون و از پله ها پایین اومدم صندلی رو عقب کشیدم و روش نشستم طراحی این ویلا فوق‌العاده بود اشتها رو باز می‌کرد 

بعد خوردن صبحانه بلند شدم و رو به اما لب زدم  

M: میشه موبایلم رو بیاری..؟ 

اما سرشو پایین انداخت و ساکت شد 

a: راستش اقای اگرست.موبالتون رو با خودشون بردن . 

اخم کردم و موبایل اما رو ازش گرفتم شماره ادرین صدر جدول تلفنش قرار داشت باهاش تماس گرفتم 

A: بله..؟  

M: فکر کنم موبایل ی جزع وسایل شخصی به حساب میاد مگه ن..؟

جا خورده بود صداش برای ثانیه ای قطع شد 

A: خطرناکه ممکنه با هرکی تماس بگیری 

ادرین انسان خون سرد و جسوریه حاضر جواب و در این حال رو مخ و جدی 

M: مثلا کی 

A:هرکس الآنم کار دارم .. موبایلت رو شب برمی گردونم..

عصبانی نفس کشیدم و قطع کردم 

برای مراقبت از من از پدرم اجازه‌ی محرمیت خواست با اینکه مخالفت هام رو هروز بیشتر می‌کردم ادرین مثل جادو گرا حرفشو تکرار می‌کرد تا اینکه پدرم به تصمیمش اعتماد کرد و محرم شدیم الآنم به خواسته ی اون زندونی زندانی شدم که برام ساخته 

 

  

****شب 

 

روی مبل کانال هارو پایین بالا میکردم صدای باز و بسته شدن در اومد  نیم نگاهی بهش کردم و متوجه عرق هاش شدم تعادلی نداشت و یقش باز بود اما با حالتی اشفته موبایلشو سمتم گرفت 

a: پدرتون میخواد باهاتون حرف بزنه 

موبایل رو ازش گرفتم و روی گوشم قرار دادم و همزمان نگاهم سمت ادرین بود  

T: مرینت خوبی.! 

M: بد نیستم 

صدام رو بالا بردم و ادامه دادم 

M: فقط لطفا به سگ نگهبانم بگو.. 

T: وقت این حرف ها نیست زنگ زدم بگم ادرین حالش خوب نبوده الکل مصرف کرده مراقب خودت باش 

لبخند تندی زدم  

M: مگه پلیسام از این کارا میکنن..؟

سکوتش پشت تلفن مثل سیلی به صورتم خورد و معنی ساکت شو رو روی مغزم هک کرد 

باشه ای گفتم و قطع کردم همزمان با قطع من اما رو به روم قرار گرفت موبایلش رو بهش دادم 

a: من باید برم..امروز از آقای اگرست مرخصی گرفتم الانم که شبه پس 

M:خیلی خب باشه میتونی بری 

اما به سمت در رفت و از چهارچوبش رد شد و درو بست چشمم سمت ادرین بود چهارچشمی نگاش میکردم 

چشمام رو برای ثانیه ای بستم با قرار گرفتن چیزی کنارم چشام رو باز کردم با فکر حرفای پدرم سریع بلند شدم  

دستمو محکم گرفت و پشت سرم بلند شد... 

تنم لرزید.. 

برگشتم سمتش

M: چیزی لازم داری.. ؟ 

کش دار و خمار لب زد  

A: مطمئنی قبول میکنی برام فراهمش کنی..؟ 


کاتتت 🎬✨ 

۳۹۵۳ کاراکتر ❤️ 

اسم رمان هم ( وارث آغوش 💦😈) هستش بنظرتون معنیش چی می تونه باشه.؟.؟

آنچه خواهید دید: 

  1. M: پدر بهت گفتم من مراقب نمیخوام چرا ادرینی که بهش اعتماد داشتی بهم دست درازی کرد..؟ 
  2. a: ببخشید که تنهات گذاشتم.! 
  3. T: نگران نباش اگه طبق نقشه پیش بره از دلش در میاریم. 
  4. موبایلم کجاست چرا هرچقد که میگردم نیست.. ادرین رفته.. کار کیه..؟ 

پارت های بعد 8 هزار کاراکتری خواهند بود..!✨😍 

ممنون میشم لایک و کامنت بزارید 🔥