زندان بان مجهول پارت 11.12.13.14.15

DONYA DONYA DONYA · 1403/04/25 22:56 · خواندن 4 دقیقه

یه لحظه نرو ادامه

شرط پارت بعد به طلا برسونیدم اگه برسم پک زیر بارگذاری میشود

ویدیو تریسام که یه صحنه شو گذاشتم تو پست لز

+

10 پارت از زندان بان مجهول

+

5 پارت از کمیک عشق بین ما 

حالا برو ادامه

‌ ¦🤎🥵¦  ‌
    #پارت11   *◄থৣ زنـבان بان مجهول থৣ►
          °-----------------------------------°

_بخدا من کاری نکردم.. عمو کمال از بیرون اومد عصبی بود به من گیر داد..
بازهم ابروهاشو بالا داد و سوالی تر نگاهم کرد..

این زن باخودش فکرمیکنه اگه ابروهاشو بالا بندازه جذبه پیدا میکنه.. شایدم باخودش فکرمیکنه با این کار داره دلبری میکنه در صورتی که اصلا اینطور نیست! 

به هرحال دلم نمیخواست کسی از حقارت امشبم باخبر بشه و آرزو کردم عمو هم امشب رو مثل یه راز پیش خودش نگهداره!
کتی بادلبری هاش منتظر جواب بود وراه فراری هم نبود...

خجالت زده ناخنم رو توی گوشت دستم فرو کردم و من من کنان ادامه دادم:
_ یعنی.. خب.. خواب به چشمم افتاده بود، نشنیدم صدام زده.. واسه همون عصبی شد!

باتاسف سری واسم تکون داد وگفت:
_خیلی خب! بسه خودم فهمیدم.. همیشه خدا هم کر تشریف داری و نمیشنوی! برو از کمد پتو بردار و بخواب

حواست باشه آتنارو بیدار نکنی فردا امتحان داره بدخواب نشه!
باهمون سرپایین باصدای بغض دار چشمی گفتم و رفتم توی اتاق!

اوضاع مالی همه ی خانواده عبدالهی ها بجز عمو حیدر وعمه خاطره ام که تهران زندگی میکردن، خوب نبود یه جورایی زیرخط فقر بودن..

اما عمو کاظم با وجود بی پولی و کارخطرناکی که داشت همیشه سعی میکرد برای زن وبچه اش سنگ تمام بذاره
مثلا آتنا اولین دختری بود که توی خانواده اتاق و تخت خواب جدا داشت..
توی سینه ی خانواده عبدالهی بجای قلب سنگه..

توی خانواده عبدالهی دختر بودن جرمه و خیلی محدودیت هارو برای دخترهاشون گذاشته بودن.. ازهمین تخت خواب ساده بگیر تا خندیدن بدون اجازه!..........
بیصدا از کمد پتو و بالشی برداشتم وپایین تخت آتنا دراز کشیدم..
به چهره ی معصوم وغرق در خوابش نگاه کردم..
آتنا هشت ساله و کلاس دوم ابتدایی وفرزند دوم خانواده بود! 

بچه اولشون آریا ۲۳ساله، دوم آتنا ۸سال وسوم آرین ۲سالش بود..
آریا هفت سال از من بزرگ تر بود و برعکس همه، بامن مهربون بود وبهم محبت میکرد..

من هفت تا عمو دارم و دوتا عمه و اگه پدرم زنده بود الان ۱۰ تا خواهر وبردار بودن!
‌ ¦🤎🥵¦  ‌
    #پارت12   *◄থৣ زنـבان بان مجهول থৣ►
          °-----------------------------------°

اسم من بهارهِ .. پانزده سالمه وسه ماه دیگه، یعنی اردیبهشت ماه وارد شانزده سالگی میشم!
کلاس دوم دبیرستانم و بخاطر اتفاق ها وشرایط بد زندگیم دو سال از همسن وسال های خودم ازتحصیلاتم عقب موندم!

من تهران (قلهک) متولد شدم و مادرم هم متولد تهران بود وبابام متولدشهرستان بود!
وقتی دوسالم بود، مامان وبابام رو دراثر یه حادثه ازدست دادم ومن موندم و یه دنیای سیاهی که حقم نبود ونیست!

بابام ارتشی وکاپیتان کشتی بوده و اونجوری که عمه خاطره واسم تعریف میکنه، توی کارش بهترین بوده اونقدر که باهمون سن کمی که داشته به درجه های خیلی خوبی میرسه و بخاطر کارش تهران زندگی میکرده!

عمه ی بزرگم (خاطره) که فرزند اول خانوادست خیلی سال پیش ها بعداز ازواجش باهمسرش میرن تهران و ازهمون تهران ادامه تحصیل میده!
بابا هادی هم بعضی وقت ها بعداز ماموریت هاش به تهران 

یعنی خونه ی عمه ام میرفته.. مامانم اینا همسایه دیوار به دیوار عمه بودن
کم کم رفت وآمد ها بابا زیاد میشه و عاشق مامان پروانه ام میشه!

عمه خاطره تنها کسیه که از من و مادرم بدش نمیاد و همیشه ازمادرم خوشگلی هاش تعریف میکنه..
اونوهمیشه چهره ی مادرم رو واسم توصیف میکنه چون من بجز یک عکس سه درچهار 

که برای شناسنامه قدیمی مادرم بوده، هیچ عکس ویا تصویری از مادرم توی ذهنم ندارم!
میگن اون موقع ها مامانت از خونه که میومده بیرون یه محله چشمشون دنبالش بوده..

میگن جدایی از خوشگل بودنش هیکل قشنگ و بی نظیری داشته.. پوست سفید وچشم های میشی روشن وموهای طلایی..

همه میگن من کپی مادرمم حتی دندون ها و نوع لبخند زدنم هم به مادرم شبیه البته بجز چشم هام که مثل روزگارم سیاهه!
عمه هروقت میاد واسم یک عالمه لباس میخره و از آخرین اومدنش الان دوساله که میگذره!

‌ ¦🤎🥵¦  ‌
    #پارت13   *◄থৣ زنـבان بان مجهول থৣ►
          °-----------------------------------°

از خانواده ی مادریم هیچ اطلاعاتی ندارم.. خاله ودایی دارم اما حتی نمیدونم خاله یا داییم چه شکلی هستن و پدربزرگ مادربزرگم در قیدحیات هستن یانه!
چون خانواده ی پدرم با ازدواج مامان وبابام به شدت مخالف بودن..

اونقدرکه حتی توی مراسم خواستگاری و عقدشون شرکت نمیکنن و بعداز ازدواجشون بابام رو برای همیشه ترک میکنن و وانمود میکنن که فرزندی به اسم هادی ندارن!

همین مخالفت های خانوادگی هم باعث میشه که عمه خاطره هم به اجبار خانواده ها برخلاف میلیش از بابام دوری کنه و سالها از هم بی خبر بمونن!

 

شرط پارت بعد تو اول پست گفتم

بوس به اندام خصوصیتون 

🍑💕

👋🏻