⭐شمارا به یاد نمی اورم ⭐

shroor shroor shroor · 1402/12/18 22:26 · خواندن 2 دقیقه

🐾اومدم با پارت 1 🎶❤️ 

بپر ادامه 👈🥺

لایک و کامنت فراموش نشه ♥️❤️❤️ 

🥺بیا پایین👇👇 

______________ 

سوگند: 

 

 

برای مهمونی آماده شده بودم از اتاق بیرون اومدم و از 

 

پله ها پایین رفتم 

مسیح روی کاناپه نشسته بود از عقب چشماشو گرفتم 

 

دستمو گرفت رفتم نشستم کنارش 

_ مسیح آماده ای؟ 

 

مسیح سرشو به نشونه ی مخالفت تکون داد 

اینبار با اخم و عصبانیت رو بهش لب زدم 

_ مگه تو نگفتی میام تو قول دادی من با بچه ها کلی 

برنامه ریختم 

مسیح رو به من با حالتی بیخیال گفت 

_ خب نمیام نظرم عوض شد 

_ تو دیوونه ای تمام دوستان می‌خوان بیان همه با 

رلشون میان نمیشه تنها برم تورو خدا لطفاً بخاطر من

_ خوبه خوبه...... حالا لوس نشو تو برو اگه نظرم عوض 

 شد میام گفتی خونه مرینا اره؟

_ بهت نمیگم

_ خیلی خب میام 

_ خب زود اماده شو ساعت 6 باید اونجا باشیم 

سری تکون میده و می‌ره توی اتاق بعد ۱۵ دقیقه میاد 

بیرون 

_ خب من امادم 

روی کاناپه دراز کشیده بودم سرمو بالا آوردم و لب زدم 

 

_چقدر سریع 

مسیح ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم راه زیادی 

نبود ساعت 5:30 رسیدیم از ماشین پیاده شدیم 

مرینا درست مقابل در ایستاده بود 

_ به به زوج جدید هم اومدن بفرمایید داخل

_مرینا اینقدر مسخره بازی در نیار 

داشتیم می‌رفتیم داخل که مرینا برگشت سمت من و گفت 

 

_ فقط قرارع با بچه ها بریم بیرون و فست فود بخوریم 

از خوشحالی زوق مرگ شده بودم 

رفتیم داخل خونه مرینا و مسیح......

_______ 

پایان پارت 1 🍷🎀 

۱0 لایک____۱۵ کامنت 

(قبول کن که به توهم خوش میگذره وقتی با رلت بری

بیرون)

خوش بگذره😉