『』RED ROSE『』

[Më] [Më] [Më] · 1403/04/19 19:02 · خواندن 3 دقیقه

²⁵..PART

مرینت: نه نه نه این امکان نداره... نمیشههه...

ناخودآگاه گریم گرفت و سریع از تلفن اتاقم به اتاق آلیا زنگ زدم و بهش گفتم سریع بیاد.

 

آلیا: سریع وارد اتاق مرینت شدم و گفتم چی شدهه چرا داری گریه میکنی؟؟ سکته کردم!

مرینت: آلیا... پرونده رو نگاه کن! این... این امکان نداره...نمیشه...

آلیا: با دیدن پرونده منم خشکم زد و به مرینت زل زدم...

مرینت: امکان نداره پارتنر من تو سریال آدرین باشه! ن..نمیتونم... م...من هنوزم نتونستم فراموشش کنم... نمیتونم جلوی خودمو بگیرم...

آلیا: مرینت ببین منو... آروم باش خب؟ وقتی اومد باید باهاش حرف بزنی... باید ی طوری رفتار کنی ک فکر کنه دیگه براش مهم نیستی! اما باید بهش بگی ک ی بچه از تو داره... قبل از اینکه این بچه بتونه محیط دور و اطرافشو درک کنه و بفهمه ک باباش چ آدمی بوده...

مرینت: آلیا چی داری میگی؟؟ من نمیتونم... من چطوری این حرفو بهش بزنم؟ وای خداااا ببین راست میگی... واقعا باید سعیم رو بکنم...

آلیا: مرینتو بغل کردم و بهش گفتم آفرین مرینت

مرینت: وقتی آلیا بغلم کرد گریم شدت گرفت اما سعی کردم خودمو جمع کنم... 

در همین هین در اتاقم زده شد و منشی شرکت اومد داخل

_: خانم دوپن چنگ آقای آگرست اومدن و تویه اتاق جلسه منتظره شما و آقای رییس هستن... ایشون پیش آقای آگرست هستن فقط شما باید برین

مرینت: باشه عزیزم ممنون.

آلیا: مرینت تو اینجا بمون و به لیلی شیر بده بعد از تموم شدن جلسه من آدرینو میفرستم اتاقت... باهاش حرف بزن و همچی رو بگو باشه؟

مرینت: هوففف‌خیلی استرس دارم... ب..باشه ممنونم آلیا:)

الیا: این حرفا چیه دختر:) آروم باش و برو دخترتو بغل کن و ببرش خونه!

مرینت: باشه...(: 

بعد از رفتن آلیا خیلی فکر کردم ک چطوری همچی رو توضیح بدم‌..‌. و چطوری خودمو خنثی نشون بدم... بعد از اینکه به لیلی شیر دادم و بردمش خونه روی صندلیم نشستم و منتظرش شدم... 

 

[بعد از تموم شدن جلسه]

 

آلیا: آقای اگرست باید شما رو با پارتنرتون آشنا کنم

آدرین: پارتنرم؟

آلیا: منظورم پارتنر سریالیتونه!

آدرین: اوه بله ببخشید،حتما!

آلیا: لطفا با من بیاید! جلوی اتاق مرینت واستادم و گفتم: بفرمایین آقای آگرست من تنهاتون میزارم

آدرین: باشه... ممنون

آروم در اتاق رو زدم و وارد شدم...

مرینت: سلام آقای اگرست

آدرین: خشکم زد و چندین بار چشامو باز و بسته کردم و دوباره نگاهش کردم... امکان نداره... خو..خودش بود! م..مرینت... این مرینت بود... خودمو جمع کردم و لبخندی از روی خوشحالی زدم و گفتم: مرینت! 

مرینت: خیلی خوش اومدین.

آدرین: با دیدنش نتونستم از شدت دلتنگیم خودمو کنترل کنم و به سمتش دوییدم و...

...END

خب خبببب عسلای منننن این پارتم تموم شد((((:

خیلی خوشحالم ک شماهارو دارماااا(((: دلم خواست بگم یهو((:

برای پارت بعد

55 لایک

75 کامنت

دوستون دارم

بوج بهتون

بای بایییی(((: