تک پارتی رمان از تاریکی تا روشنایی بخش اول

𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 · 1403/04/15 15:46 · خواندن 5 دقیقه

...

 

تند تند داشتم می‌دویدم چون طلبکارا دنبالم بودن از 

کوچه ها میرفتم پشت یه دیواری ایستادم و یه نگاه ریزی انداختم تا ببینم دنبالم هستن یا نه انگار گمم کردن 

بهتره برم خونه یه نگاهی به کوچه ای که توش بودم نگاه کردم ساکت و تاریک بود اگه با خیابون میرفتم ممکن بود پیدام کن بهتره از این کوچه برم به خونه 

با هر قدمم از ترس داشتم میلرزیدم همین جور داشتم میلرزیدم که صدایی از پشت سرم شنیدم زود برگشتم پشت سرم رو ببینم هیچی نبود به راهم ادامه دادم بعد چند دقیقه صدای راه رفتن از پشت سرم شنیدم به پشت سرم نگاه کردم چیزی نبود  میخواستم راه برم که یه چیزی روی بازوم احساس کردم برگشتم دیدم یه پسری بود 

که بهم گفت : اینجا چیکار میکنی ؟ 

با ترس جواب دادم : مگه چیزی شده

گفت : اینجا آدم های خلافکار هستن و به هیچ کس رحم نمیکنن بهتره از اینجا بری 

گفتم : آخه من از اینجا دارم میرم خونم 

گفت : خونت ! مگه نمیتونی از خیابون یا جاهایی که مثل اینجا نباش بری 

گفتم : آخه من نمیتونم از جای دیگه ای برم خونه 

گفت : چرا نمیتونی؟ 

گفتم : چون راستش به چند نفر طلب دارم و اونا هم دنبالم بودن و برای همین نمیتونم از خیابون برم 

گفت : باشه پس نمیترسی من برم 

گفتم : نه بابا کی از اینجا می‌ترسه 

گفت : مطمئنی 

گفتم : آره 

گفت : پس چرا داشتی به خودت میلرزیدی 

گفتم : ع..چیز فقط سردم بود 

گفت : وسط تابستون سردت بود 

گفتم : چرا زیاد سوال میپرسی تو 

گفت : هعی اینو بدون که تو دروغ گفتن بد هستی 

گفتم : باشه ممنون که گفتی من میرم دیگه 

این حرفم رو گفتم و به راهم ادمه دادم از اونجا خیلی دور نشده بودم که بازم لرزیدنم از ترس شروع شد با خودم گفتم کاش بهش میگفتم باهام بیاد 

همین حرفم رو گفتم یه صدایی شنیدم که گفت : دیدی گفتم می‌ترسی 

یه نفسی کشیدم و گفتم : خب مگه جرمه ترسیدن 

گفت : جرم نیست فقط چرا داشتی دروغ میگفتی که نمیترسی

گفتم : اون رو ولش کن چرا داشتی دنبالم میومدی 

گفت : گفتم چون می‌ترسی بیا دنبالت و هم خیری هم بکنم 

گفتم : ممنون 

گفت : خواهش 

گفتم : تا اینجا که اومدی یه خیر دیگه ای هم بکن و تا دم در خونه همراهیم کن 

گفت : هعی مشکلی نیست بریم 

گفتم : مرسیی بریم

به راهمون ادامه دادیم 

بلاخره تونستم برسم خونه وقتی رسیدیم دم در خونه به اون پسره گفتم : ممنون که باهام اومدی آقای...

گفت : دَن  

گفتم : آقای دن 

دن : خواهش میکنم خانم ...

گفتم : ماری 

دن : خانم ماری 

گفتم : خب دیگه من بدم بازم ممنونم خدافظ 

دن : خواهش میکنم خدافظ 

در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم چراغ رو روشن کردم و دیدم که الکس روی مبل دراز کشیده و خوابیده برده 

تشنم شده بود در یخچال رو باز کردم با این صدا بلند شد و تا منو دید گفت : اومدی پولا کو؟ 

وای نه با دیدن طلبکارا یادم رفت پالا رو جا گذاشتم الان چی بگم 

گفتم : چیز یادم رفته 

الکس : یادت رفته شوخی میکنی 

گفتم : نه 

الکس : هه ببین چه جور داری میگی نه فکر کنم خوشت میاد کتک بخوری نه 

 

با گفتن این حرفش موهای تنم شیخ شد 

خواستم چیزی بگم احساس سوزش روی صورتم احساس کردم میخواست سیلی دوم رو بزنه که گوشیش زنگ خورد 

الکس : خداروشکر کن که گوشیم زنگ خورد وگرنه الان داشتی میمردی گمشو برو اتاق 

 زود رفتم اتاق بغض گلوم باز شد و شروع کردم به گریه کردن آشام قطره فطره داشت از روی صورتم جاری میشد که در اتاق باز شد الکس بود اومدتو و گفت : هه خجالتم خوب چیزی هست ها و تو داری گریه میکنی 

یه نقس عمقی کشید و گفت : داری رو عصبابم راه میری ها بس کن وگرنه...

دیگه نتونستم چیزی نگم گفتم : و گرنه چی میخوای بکشیم یا زنده زنده خاکم کنی هان 

الکس : وای وای وای ببین کی بلبل زبون شده 

موهای سرم رو تو دستاش گرفت و به طرف خودش کشید و آخه ای گفتم 

الکس : میتونم یه کاری کنم که این نفسی که الان میکشی رو با حسرت بکشی فهمیدی 

گفتم : ولم کن آخ ولم کن میگم 

الکس : نفهمیدی چی گفتم نه بهتره بفهمونم چی گفتم 

 

بهم یه سیلی زد و انداختم زمین بعدش....

 

 

                        ♤ فردا صبح ♤

 

 

روی زمین دراز کشیده بودم و کل بدنم درد میکنه و از دماغم داشت خون میومد و سرم داشت از درد می‌ترسید به سختی تونستم بلندشم و از اتاق بیرون رفتم الکس خونه نبود خدارو شکر رفتم یه آب خوردم خودم رو روی مبل انداختم که در خونه باز شد الکس بود با دیدن من نیش خندی زد و گفت : خیلی خوب داری بازی میکنید خبر داری راستی دیروز اون کی بود که تا دم در خونه اومده بود هان 

با این حرفش انگار بدنم برق گرفت و گفتم : کی رد میگی 

با صدای بلندی داد زد و گفت الکس : کی رو میگم هان اون پسره که باش تا دم در اومدی 

بازم با داد گفت : با توام چرا جواب نمیدی نکنه داری بهم خیانت میکنی هان 

گفتم : من هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم شاید بزنیم و سرم داد بزنی ولی هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم 

الکس : تو گفتی من باور کردم 

 

♧____________________________________________♧

 

امیدوارم بخش اولش رو دوست داشته باشید 

شرط پارت بعدی : ۳۰ لایک و ۳۰ کامنت

خدانگهدارتون