برادر ناتنی 🤍 part 3
سلام بپر ادامه💙
مرینت: میخواستم لباسمو در بیارم که یهو آدرین اومد توی اتاق ماتم برده بود
آخه این چرا بیدون در زدن عین بز اومد تو ؟؟؟؟
آدرین: رفتم اتاق مرینت میدونستم که لباس عوض میکنه ولی من بازم رفتم ....
که مرینت گفت....
مرینت: چیزی شده داداش ؟؟؟
آدرین: وقتی بهم میگه داداش اخمام میره تو هم ...
مرینت: به آدرین وقتی که گفتم داداش اخماش رفت تو هم آخه این توی این روز ها چش بود ؟؟؟؟
آدرین: آروم آروم رفتم سمت مرینت که اون عقب رفت همین طوری رفتم سمتش که خورد به دیوار ...
مرینت: آدرین آروم آروم اومد سمتم نمی دونم چرا ولی ازش امشب میترسم یهو خوردم به دیوار که نزدیک اومد و نفس هاش توی صورتم برخورد میکرد ....
که گفت....
آدرین: صورتمو مماس با صورتش کردم گفتم بیا که شام بخوریم و یک بوسه سری روی لبای صورتی و خوشمزه اش زدن و رفتم بیرون ....
مرینت: آدرین خودشو خم کرد و صورتش مماس با صورتم بود که گفت برای شام بیام که یهو قبل از این که من جیزی بگم ...
یک بوسه سری روی لبام زد و رفت ار اتاق بیرون ..
باورم نمی شه این چش شده بود من خیلی از آدرین میترسم ....
راوی💓
مرینت بیدون این که لباس اای خود را عوض کند رفت پایین دید که گابریل هم اومده سلامی کرد و روی سندلی نشست کنار آدرین ....
آدرین: مرینت اومد و یک سلامی کرد و اون لباس های صورتیش تنش بود نشست کنارم من و اصلا بهم نگاه نکرد ....
من با پام زدن توی پاش که باز هم نگاه نکرد این بار دستم رو روی رون های سفیدش گزاشتم که با دست خود دستم را پسش زد ....
منم دیگه تحمل نکردم و دستمو بردم توی شلوارک صورتی اش .......
تمام شد ❤️
پارت بعدی ۴۰ کامنت و ۲۵ لایک
❤️👋❤️👋❤️👋❤️❤️👋❤️👋