مرد مغرورم ۱۳🥰[پارت جایزه]

꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ ꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ ꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ · 1403/04/09 19:43 · خواندن 2 دقیقه

خب قرار شد اگر لایکا به ۳۰ برسه پارت جایزه بدم

شرایط ۷۵ لایک و ۶۰ کامنته که اگر نرسه واقعا تا ۱ ماه پارت نمیدم😃

برو ادامه❤️

در باز....شد.....خودش بود ادرین:پاشو بیا شام ات رو بخور یا ابلفض سریع خودمو جمع کردم و به گوشه ی تخت تکیه دادم و جیکمم در نیومد ادرین:نمیای خانومی؟[این بشررررر ۲ قطبیههههه]اره....عنتر نه به اون کتک هات ن به این حرفات یهو اومد رو تخت...وایی پاهامو سریع جم کردمو به هم فشردم..که دستشو بلند....کرد....یا خدا منو میخواد بزنه که دیدم دستشو گذاشته رو جلی کبود کنار گردنم .....مرینت:وایی....داشتم بالا می‌آوردم که ادرین سریع یه سطل آشغال کنار اتاقو آورد و توش بالا اوردم(حامله نیستا😃)دستشو گذاشت رو پیشونیم ادرین:داری میسوزی !رفت پالتو و لباس بیرونمو آورد و گفت بپوش پشتشو بهم کرد و سریع پوشیدم دیدم محکم منو گرفته و داره میبره...نکنه داره بیرونم میکنه:مرینت:تروخدا تروخدا بیرونم نکن!ادرین:چی میگی داریم میریم دکتر هوفففف اینو که گفت آروم شدم و سرمو گذاشتم رو شونه هاش احساس می‌کردم چشمام داره بسته میشه که ادرین منو تو ماشین نشوند و گاز داد و رسیدیم بیمارستان دکتر:چه اتفاقی افتاده ادرین:تب و حالت تهوع داره.........دکتر:این‌.....دارو هارو بخوره و این آمپول رو بزنه....یا خدا....آمپول....مرینت:نه تروخدا من از آمپول میترسم🥺دکتر:اگر آمپول نزنی همینطور بی حال میمونی و نوشت و منو ادرین کشون کشون برد ......‌جیغغغغغغغغغ بعدش برگشتیم و رفتیم خونه و حالم بهتر شده بود مستقیم رفتم اتاقم.....دیگه احساس خستگی نمیکردم اما مغزم خیلی پر بود جوری که داشت میترکید[خو این خودش خستگیه😐]به گوشی خیره بودم یکم بازی کردم و بعد رو صندلی خم و شدم و سرمو رو میز گذاشتم به پنجره خیره شدم.....واقعا چرا منو زد....اما با اون یه حرفش همه ی احساسات منفی ازش نابود شد![احساسات منفی غلط کردن نابود شدن😐] عوضی حتی شامم نیاورد[هنوز حس منفی داری که😃]که دیدم یکی داره در اتاق رو میزنه....ادرین بود سریع برگشتم و باز به پنجره خیره شدم .......ادرین:شامل رو آوردم داروهاتو بخور و نشست رو تخت.....مرینت:میشه بری...ادرین:خیر بخور! شروع کردم به خوردم که از جاش بلند شد و اومد سمتم و صورتمو و تو دستاش گرفت

ادرین:آشتی؟ مرینت:عمرا! و برگشتم و سرمو برگردوندم اونور

ادرین:یه دعوای زن و شوهری بود دیگه...مرینت:جان؟

ادرین:خب زنم و شوهریم.مرینت:😐ادرین:حالا بگیر بخواب.....مرینت:رفتم سر جام....ادرینم رفت اتاقش 

 مرینت:شب شده بود و تشنم بود بلند شدم برم آشپزخونه در یخچال و باز کردم که یه مرد داشت میومد سمتم

 

 

 

کاتتتتتتت.🗿🗿🗿🗿تو خماری بمونید که شرط زیاده۰😃

شرتیط:۷۵ لایک و ۶۰ کامنت

خدافظ🦋