صیغه اجباری 🍷🤍 ¹²:𝖕𝖆𝖗𝖙
هلووووو ❤️پارت جدید 😎❤️ اممم راستی ممکنه بریم فصل جدید و کاور تغییر کنه 😍😍 راستی از کسایی که تو گفتمان گفتن از رمان خوششون میاد هم خیلی مچکرم 😍🔥🔥
توجه توجه 🍓:
راجب به رمان پرونده..ایده ای داشتید گفتمان بگید.!
دستم رو روی صحنه گوشی کشیدم و جواب دادم: بله..؟
D: مرینت.!
چشمام از شادی برق زد اون دنیل بود کسی که ۳ سال بود ندیده بودم
گلوم رو صاف کردن و سمت در رفتم و مطمئن شدم الیا پشت در نیست بعد محکم درو بستم و قفل کردم
سریع روی تخت نشستم : آزاد شدی..یا اجازه دادن زنگ بزنی..؟
D: آزاد شدم تخفیف دادن بهم..
M: خب کی برمیگردی پاریس.؟
بعد حرفم یادم افتاد الان کجام یعنی واکنش دنیل چیه اگه بفهمه من هرجایی هستم جز خونه
بغض تو گلوم جمع شد و اشکام نوبتی از گونه هام سرازیر میشدن
D: داری گریه میکنی..؟
اشک هام رو پاک کردم : از خوشحالیه نگران نباش..خوبه که آزاد شدی..
D: مطمئن باش آخر هفته پاریسم.. نمیخوام بیشتر از این دلتنگ بمونم..
M:باشه
***
گوشی رو روی تخت انداختم و سرمو روی بالش فشار دادم و وزنمو به تخت دادم
اگه همین الان زنگ بزنم و به دنیل بگم من کجام چه فکری میکنه..واکنشش چیه
از طرفی ادرین رو چیکار کنم اون که دنیل رو میشناسه
اگه بفهمه قراره برگرده پاریس چیکار. میکنه شاید سعی میکنه دوباره بندازتش زندان
این وسط چه بلایی سر من میاد نکنه ادرین تاریخ صیغه رو بیشتر کنه
من هیچ وقت تو انتخاب دوراهی خوب نبودم نمیدونم به ادرین بگم یا دنیل..
***
با سروصدای پشت در چشمام رو خماری باز کردم و کشیده لب زدم: کــیـه..؟
a(الیا): خانم چرا درو قفل کردین..؟
روی تخت نشستم و با کلافه کی کلید رو برداشتم و درو باز کردم : کاری داری..؟
a: میدونید ساعت چنده..؟
کششی به بدنم دادم و بدون توجه از کنار الیا رد شدم : دیشب دیر خوابیدم..بابت دیر خوابیدن هم باید پاسخگو باشم.
کنار نرده ها ایستادم و پایین رو نگاه کردم : ادرین کجاست.؟
a: تو حیاط منتظرتونن
چشمام گرد شد و با تعجب برگشتم سمت الیا: حیاط.؟
a: اره،حیاط
سرمو تکون دادم دویدم سمت اتاقم و درو بستم لباس های راحت و و بازی پوشیدم که جلوی محرم خوب باشه حتی پدر
سمت در اتاق رفتم و دستگیره ی در رو وسط دستای داغم گرفتم آروم درو باز کردم که به فکر دنیل افتادم
نگاهم و از در گرفتم برگشتم و تلفن رو برداشتم تاریخچه تماس رو حذف کردم و گوشی رو گذاشتم روی حالت سایلنت
لبخند رو روی لبم گذاشتم از اتاق خارج شدم و به سمت پله ها رفتم
الیا پایین با ی شال بزرگ ایستاده بود متعجب جلوش ایستادم
شال رو روی شونه هام انداخت :. بیرون غیر از خود اقا چند مرد هم هست.. بهتره این دورتون باشه..
سری تکون دادم و از خونه بیرون رفتم...
بالای پله ها ایستاده بودم و حیاط بزرگ این عمارت رو نگاه کردم
گوشه ای از این حیاط آدرین رو دیدم که وسط گلا روی صندلی نشسته بود
از پله ها پایین اومدم
3 نگهبان کت شلواردار پایین پله ها ایستاده بودن
از اونجایی که آدم منحرفی بودم شکر کردم که الیا بهم ی شال داد تا دور خودم بپیچونم
نگاهم رو به ادرین دادم و بهش نزدیک شدم
اشاره کرد روی صندلی مقابلش بشینم
دستمو از روی تنه درخت جدا کردم و روی صندلی نشستم
M: چیزی شده..چرا تصمیم گرفتی اینجا صبحونه بخوریم..؟
شاخه گل رز که وسط میز گذاشته شده بود رو برداشت : باید دلیل خاصی داشته باشه..؟
اخم کردم و صدام رو بالا بردم : میشه اینجوری باهام حرف نزنی..
نگاهش به نگهبانای پشت سرم انداختم و صدام رو پایین آوردم: من بردت نیستم ادرین.
از روی صندلی بلند شد: خیلی خب چرا عصبانی میشی.. خواستم باهات حرف بزنم همین
M: خیلی خب ببخشید..
گل رز رو پشت گوشم گذاشت و صورتشو بهم نزدیک کرد: میخوام برم خارج کشور..میخوام تورو هم با خودم ببرم..
زود از روی صندلی بلند شدم کمرم درد گرفت دستمو روی کمرم گذاشتم و ثابت ایستادم: ادرین همونطور که گفتی من صیغم نه عقدی پس بیشتر از ۳ سال هم نمیتونیم باهم باشیم
هم من راحت میشم هم تو..
صداش رو صاف کرد : با خودم میبرمت اونجا عقد میکنیم
M: نمیام.. باهات جایی نمیام.!
نفس کلافه ای کشید: نگفتم اجازه داری تصمیم بگیری..گفتم درجریان باشی..
M: گفتم نمیام..
A: بخاطر کی میخوای بمونی بخاطر اون دنیل حرومزاده..؟
جوابمو با داد کشیدن فرو کرد. تو مغزم
گل رز رو از پشت گوشم برداشتم و گذاشتم روی میز
M: چه بخوای چه نخوای دنیل رو دوست دارم..از توهم بیشتر..
سیلی هواره گوشم کرد و به سمت خونه رفت
روی زمین نشستم و بغض داخل گلوم رو آزاد کردم به درخت تکیه دادم و بدون وقفه اشکام روی شال میریخت
صدای الیا تو گوشم پیچید سرم رو بالا بردم
a: بیا بریم داخل..
بازوم رو گرفت و کمکم کرد بلند شم
داشتیم به پله سمت پله ها میرفتیم که الیا لب زد : چیشد چرا داشتی گریه میکردی
ایستادم و کنار الیا روی پله ها نشستم: میدونی ادرین برای چی میخواد بره خارج..؟
به تته پته افتاد. وقتی کامل متوجه شدم الیا میدونه خودمو ازش جدا کردم و رفتم داخل
ادرین با جدیت جلوی TV نشسته بود و کانال هارو پایین بالا میکرد
اشک هام رو پاک کردم و از کنارش رد شدم تا برم داخل اتاقم
چه عطر حال بهم زنی داشت
حالم از خودش و عطرش باهم بهم میخورد
ازش بدم میومد
از پله ها بالا رفتم و دویدم داخل اتاقم
و گوشی رو برداشتم
و سعی کردم با دنیل تماس بگیرم
M:لعنتی شمارش رو حفظ نکردم..حتی روی تیکه کاغذی هم ننوشتم ...کاش دیشب بهش میگفتم گیر کی افتادم
نشستم روی تخت باید
منتظر باشم خودش زنگ بزنه..!
کاتتتت 🎬✨
چه طولانی بود...خب داستان باحال شد مگه ن 😎🖤
برای پارت بعد ۱۰۰ کامنت و ۶۰ لایک
______.. عزیزایی که لایک میکنید ی کامنت هم بفرستید دیگه..🙂❤️
حدس بزنید دنیل چیکاره ی مرینته...نامزد سابق..عاشقش..هرچی فقط حدس بزن 🍓❤️
ماچ بای ✨