منحرفان شریف

پارت دوم گرلا حمایت فراموش نشه ❤️

این رمان رو منو پانیا باهم می نویسیم امیدوارم رمان در محتوایی بشه❤️💬

درحالی که داشت پیراهنشو می پوشید نگاهی بهم انداخت 

A: گفتم بهت پیام میدم 

کنجکاو به دور و برم نگاه می کردم 

برام سوال بود چرا جز خودش و نگهبان هایی که درو برام باز کردن کسی داخل این خونه دوبلکس نبود  

از ظاهر و چیدمان سرد اتاقش میشد وجه تاریک اونو دید 

چیزی یا کسی گذشتشو خط خطی کرده بود 

ولی اینا برام مهم نبود همین که پول داشت و میتونست نیاز منو براورده کنه برام کافی بود 

A: نشنیدی چی گفتم 

کنجکاو بهش نگاه کردم : بله معذرت خواهی

نفس کلافه ای کشید در اتاق رو یکی از نگهبانا باز کرد از اتاق خارج شدم 

و از اون خونه ای که بوی هوس میداد بیرون اومدم 

به سمت خونه قدم میزدم 

باورم نمیشد دارم همچنین کاری میکنم 

بهر حال دارم بخاطر عزیز ترین کسم این کارو می کردم 

درحال قدم زدن تو خیابونی بودم که به ندرت داخلش ادم دیده میشد 

چشمامو ریز کردم و لوکا رو وسط خیابون دیدم  قدم هامو بلند کردم و سمتش رفتم 

M: اینجا چیکار می‌کنی.؟ 

بدنشو از دیوار جدا کرد و مقابلم ایستاد 

L: دیدم کجا رفتی و. برای چه کاری 

اخم کردم و جواب دادم 

M: فکر کنم قبلا باهم حرف زدیم بهت گفتم برای مادرم هرکاری میکنم من بخاطر اون 

نامزدیمو باهات بهم زدم 

دو ثانیه ای از تموم شدن حرفم گذشت که صدای زنگ گوشیم بلند شد 

به صفحه گوشی نگاه کردم پرستار مادرم بود 

پشتمو به لوکا کردم و جواب دادم 

P: خانم حال مادرتون بد شده الان هم بیمارستانیم 

M: کدوم..کدوم بیمارستان ‌ 

P: اس ام اس میکنم فقط زود بیاین 

باشه ای گفتم و قطع کرد چشمام پر اشک نگاهی به لوکا کردم 

نفس کلافه ای کشید و گفت : خیلی خب میرسونمت 

اس ام اس برام اومد ادرسو به لوکا گفتم 

*** 

با عجله وارد بیمارستان شدم و رفتم بخشی که مادرم رو برده بودن 

از پشت شیشه نگاهی بهش انداختم که پرستاری از پرستار های بیمارستان کنارم ایستاد 

M: حال مادرم چقدر وخیمه 

P:اصلا حالشون خوب نیست اینجارو امضا کن عزیزم 

با تعجب نگاهی بهش انداختم که حرفشو ادامه داد 

P: مادرت باید عمل شه...  

اشک توی چشمام حلقه زد ثانیه ای بعد 

 گوشیم زنگ خورد..

کاتتتتتتت ❤️

تموم شد شرط: ۳۰ کامنت

شاید ادرین زنگ زده😍😍😍 

حمایت حمایت ❤️💬

بای