P:6

 

تماس ناموفق از آهورا و محسن داشتم

 سیم‌کارتمو در آوردم و داخل سطل زباله انداختم

 روی صندلی نشستم و سرمو لای دستام گرفتم چند

  ـ ببخشید خانم.؟ 

سرمو بالا گرفتم و بهش خیره شدم

 ـ شما همراه مریض اتاق بیست و دو هستین درسته.؟

 سریع بلند شدم و سرمو تکون دادم 

ـ بله اتفاقی افتاده.؟

 به میز اوردرز اشاره ای کرد و اروم زمزمه کرد 

ـ میتونی غذاشو براش ببری

 تشکری کردم و سینی رو برداشتم و سمت اتاقش رفتم

 زیر لب خدا خدا میکردم بیدار نباشه

 در رو آروم باز کردم و وارد اتاق شدم با تعجب بهش که روی تخت نشسته بود نگاه کردم 

ـ دکتر گفت باید استراحت کنی..

 سینی رو کنار تخت گذاشتم و روی صندلی کنارش نشستم

 با موبایلش درگیر بود و اخم غلیظی روی پیشونیش نقش بسته بود

 ـ دکتر چیز دیگه ای نگفت.؟ 

لب پایینم رو داخل دهنم گاز گرفتم

 ـ چی.؟ اره گفت پلیس برای فهمیدن اینکه چی شده میاد..ازت بازجویی میکنن

 لعنتی از دیشب چیزی نخورده بودم سریع بلند شدم

 باید به ی رستورانی یا فست فودی میرفتم قبل اینکه به در برسم در باز شد و دو مرد که لباس فرم پلیس داشتن وارد اتاق شدن 

کنار تخت آرشام وایسادن 

ـ آرشام مالکی شما مورد حمله قرار گرفتین..میتونین بهمون بگین کی بودن.؟ 

با فضولی تمام دستیگره رو ول کردم و کنار دیوار رفتم

 و بهش تکیه دادم

 ـ یادم نمیاد شکایتی هم ندارم

  یکی از پلیسا برگشت سمتم و گفت

 ـ شما اونجا بودی.؟

 با تردید لب زدم

 ـ وقتی رسیدم تیر خورده بود.چیزی ندیدم

 پلیس برگه ای که داخل دستش رو جلوی آرشام گرفت

 ـ اطلاعیه پزشک قانونیه گفته شده تیر از جلو و فاصله ی کم به شما خورده بازم میگین که...

ـ آره میگم یادم نمیاد 

چه جرعتی داشت انگار داشت با بردش حرف میزد هیچ حسی جز عصبانیت روی صورتش مشخص نبود پلیس برگه رو کنار گذاشت و دوباره لب زد

 ـ اگه چیزی یادتون اومد ما برای ثبت شکایت اینجا هستیم

  بعد به همراهش اشاره کرد و از اتاق بیرون رفتن

 ـ چرا وایسادی.؟ 

خیره بهش لب زدم

 ـ امری داری چیکار کنم..؟

 به خودش اشاره کرد 

ـ بیا بغلم بخواب..

چشم غره ی غلیظی بهش کردم که ادامه داد 

ـ برو به دکتر بگو ی آرامبخش بزنه می‌خوام بخوابم

 با سر به غذاش اشاره کردم

 ـ دکتر گفت باید یچیزی بخوری خون از دست دادی بعدشم آرامبخشا اعتیاد اوره حالت خوب شده دیگه بهت نمیزنن

 بدون توجه بهش دستگیره ی در رو گرفتم که صداش از پشت سرم بلند شد 

ـ  بگو بیاد اینجا دستگیره رو فشار دادم.

 و از اتاق بیرون رفت چه رویی داشت نه تشکری نه چیزی فقط دستور و دستور خب منم ادمم بره ی خدمتکار پیدا کنه برای خودش

 از کجی راهرو گذشتم و به پذیرش رسیدم

 کنارش وایسادم و به پرستاری که سرش با جمع کردن برگه ها گرم بود گفتم

 ـ ببخشید 

سرش رو بالا آورد 

ـ بله.؟

 ـ بیمار اتاق بیست و دو می‌خوان با دکترشون صحبت کنن

 بیخیال باشه ای گفت که شرط میبندم حتی گوش نداد برگشتم سمت اتاق و روی صندلی های مقابلش نشستم

 حالا چیکار می‌کردم نه جای برای رفتن داشتم و نه جایی برای موندن 

حتی یک روز چطوره بهش بگم در ازای جونت یکم پول بهم بده اما نه با خودش چه فکری می‌کرد

 سرمو روی تکیه گاه صندلی گذاشتم این همون در به دری بود که آهورا همیشه ازش حرف میزد

 صدای شکمم دوباره بلند شد غرونلند کنان بلند شدم

 تا از آرشام پول بگیرم جونشو نجات دادم باید ی غلطی میکرد

 منم ادمم دستم روی دستگیره نرفته بود که در محکم باز شد کپ کرده به آرشام خیره شدم 

لباس بیمارستان رو عوض کرده بود با دهنی که از تعجب باز بود گفتم 

ـ دکتر گفت باید استراحت کنی..

 بیخیال از کنارم رد شد و سمت کجی راهرو رفت لعنتی این اگه غول هالیوود نیست پس چیه.؟

 دیشب تیر خورده امروز داره راست راست راه میره نیم رخش سمتم چرخید

 ـ نمیای؟ 

جا خوردم و با تردید سمتش رفتم ی قدم عقب تر هم قدمش شدم

 ـ اون موقع شب اونجا چیکار می‌کردی.؟

 پوکر به نیم رخش نگاه کردم 

ـ ساعت نه و نیم بود..بعدشم باید بهت جواب پس بدم.؟

 سکوت کرد و چیزی نگفت

 

 آرشام

 

 چیزی گیر پلیس نیومده بود مهم هم نبود تنها رقیب اصلی الان مامان بود که دعا می‌کردم

 کار اون نبوده باشه نگاهی به آیلین که پشت سرم راه افتاده بود انداختم

 دختری با چشم و موی مشکی که با لجبازی تمام افتاده بود لای دست و پای من

 باید برش می گردوندم خونش

 ـ چند ساعت دیگه برت میگردونم خونت

 بدون اینکه بهش نگاه کنم به راهم ادامه دادم صداش بلند شد و بعد رو به روم وایساد

 ـ خونه نمیرم

 دست هام رو داخل جیبم گذاشتم و روی صورتش خم شدم 

ـ کجای می‌خوای بری.؟ 

با تردید به در دیوار نگاه کرد دنبال بهونه بود

 ـ نمی‌دونم اما نمیرم 

نفس کلافه ای کشیدم و از کنارش رد شدم

 ـ سالم برت میگردونم از اونجا هرجایی خواستی برو

 از کجی راهرو گذشتم و از پله ها پایین رفتم باورم نمیشد

 اون همه بدبختی الان ی جفت تیله مشکی و لجباز داشت حرفمو رد میکرد 

ـ صبر کن 

عقب گرد کردم سمت پله ها بالای پله ها وایساده بود و بهم خیره شد پله هارو یکی دوتا رد کرد و جلوم وایساد

 ـ جونتو نجات دادم میخوام عوضش برای ی مدت ی خونه بهم بدی

 شجاع بود یا احمق رو نمی‌دونم اما چه فکری کرد که از. مرد خونه می‌خواست.؟

 نفس کلافه ای کشیدم و گوشیم که ویبره رفت رو برداشتم و جواب دادم و از آیلین دور شدم

 ـ آرشام حالت خوبه.؟

 برخلاف تصورم صدای مراد نبود صدای مامان بود

 ـ تو فرستادی.؟

 صدای غمزده مامان جدی شد و گفت

 ـ واقعا فکر می کنی می‌فرستم پسرمو بکشم.؟ 

ـ دعا کن اشتباه کرده باشم 

دکمه ی قرمز رو فشار دادم به چهره ی منتظر آیلین نگاه کردم 

 

آیلین

 

 صندلی عقب نشسته بودم و به منظره تهران خیره شدم راضی کردنش سخت نبود می‌تونستم کار کنم

 تنها چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که من فقط چند روز بود که آرشام رو شناخته بودم به هر حال ی مرد بود

 


🔥🧡 

دوستان میخواستم بگم قبلا حمایتا خیلی خوب بود خیلی بیشتر از الان هر رمانی 40 لایک برسه همه میگن حمایت میشه درحالی که قبلاً خیلی بیشتر بود قبلا 40 لایک واقعا کم بود...

چیزی نیست که فقط ی لایکه..و کامنت واقعا توقع دارم حمایتا زیاد شه برای همه ی رمانا 

بوس بهتون 30 لایک و 35 کامنت 🫀😻🪶