خواهر و برادر منحرف p3
سلام دوستان ببخشید خیلی دیر کردم پدربزرگم فوت کرد و نتونستم این چند ماه پارت بدم واقعا بخشید و الان اومدم با پارت ۳ لایک کنید کامنت هم بزارید دوستون دارم🥹🐈⬛
اخه اون پدرش فوت کرده 🥹💥
مرینت :اخی گناه بای
سفارش هاشون رسید داشتن غذا میخوردن که
ادرین:من باید چیزی بگم
پدر مادر:بگو
مرینت:بگو
ادرین: اون روز پشت در بودم دیدم مرینت با یکی چت می کرد و اون واسش عکس کیر فرستاد و گفت این کیر منتظره مرینت هم از حرفاش خوشش نمیومد
من: تا حرفاش تموم نشده
پدر : مری تو دیگه دختر من نیستی
مادر: از این خونه هم میری بیرون
مری:پدر مادر بخدا اشتباه کردم
پدر و مادر هم حرفاشو قبول نکردن مری برگشت خونه لباساش رو گذاشت توی چمدون با خودش پول برد و رفت بیرون شب بود مرینت میترسید نمیدوست چیکار کنه روی زیمن خوابید صبح که بیدار شد دید توی یک میز بسته شد و ادرین روبه روی اونه که همراه اون پسره که مرینت با اون چت میکرد
پدر و مادر: معلوم نیست این دوتا کجا رفتن
من:گابریل به مرینت زنگزد گوشی اون پیش ادرین بود
ادرین: بیا جواب بده و از قضیه باخبرشون نکن و گر نه تورو میکشیم
مری : الان چرا تو که برادر من هستی الو گابریل
گابریل: من پدرتم بهم میگی گابریل
مری :مگه تو نگفتی دیگه دختر من نیستی
گابریل:اشتباه کردم
مری :اگه کاری داشتی بگو و گرنه بای بای
و تلفن رو قط کرد
ادرین :دکمه ها________________
خوب این هم از این پارت من گفتم که این رمان رو رو همیشه کوتاه میدم تا به خیلی پارت برسه دوستون دارم حتما لایک کنید کامنت بزارید با کامتاتون عشق کنم بای بای🥹🦋