unmarked mourning🖤🫀

پارت۷
_بعد از غش و ضعف های نازی استاد جدید اومد...کفش واکس زده👞 شلوار اتو کشیده👖 کت مشکی🧥 لباس سفید🥼 ساعت براق⌚️(بپوشونش چشمم کور شد😐✨️)نگاهم که به صورتش افتاد پرام ریخت...ه...هوشنگ...با صدای عق زدنای نازی به خودم اومدم...
_نازی:عق...عق..
_ماهی:پاشو بریم...
_سامان دستمو گرفت..
_سامان:تو بشین من میبرمش...
_دستشو پس زدم
_ماهی:نمیخواد...خودم میبرمش...
_نازی رو بلند کردم و بعد از اجازه گرفتن از استاد👨🏻🏫از کلاس رفتم بیرون به دستشویی رسیدیم نازی بعد از زدن آب به دست و صورتش با خنده لب زد...
_نازی:استاد جدید رو دیدی!
_ماهی:آره...
_نازی:تو قصد نداری طلاق بگیری؟
_ماهی:نه...چرا؟
_نازی:این استاد جدیده ام آدم بدی نیستا!
_بعد از این حرفش چنان عقی زد که زن حامله بهش میگه دهنت سرویس....بعد از یه ۱۰ دقیقه ای حالش خوب شد و باهم به سمت کلاس رفتیم نازی حوصله نداشت برای همین من در زدم.
درو باز کردم و با نازی رفتیم توی کلاس ،استاد👨🏻🏫(هوشنگ)سوالی بهمون نگاه کرد،همون جوری که نازی رو گرفته بودم با لبخند ملیح و پسر کشی لب زدم...
_ماهی:ماهی فروغی هستم دانشجوی رشته ی جرم شناسی...
_برعکس من خیلی جدی و کمی هم عصبی جواب داد
_استاد:میتونید بشینید
_رفتم بشینم که نازی شروع کرد به معرفی خودش با اینکه جون نداشت لب زد...
_نازی:نازنین خاتمی هستم دانشجو...
_استاد اجازه نداد نازی حرفش رو ادامه بده و از کلاس انداختش بیرون...نازی خواست اعتراض کنه که من پیش قدم شدم...
_ماهی:چرا؟
_استاد بلند شد و با عصبانیت بهم نگاه کرد دستشو توی جیبش فرو کرد و لب زد
_استاد:دلیلی نمیبینم برای شما توضیح بدم...
_کیف خودم و نازی و برداشتم و دست سامان و گرفتمو به سمت نازی رفتم...
لایک کام فراموش نشه😘😘😘
مرسی بابت حمایتت تون💕💕💕
دوستون دارممم