
رمان آواز تاج دار پارت ۲۸

اینم از پارت جدید 😉
پارتی که اگه خیلی جزئی بین باشید میتونید یه سری چیز هارو بفهمید 🙈🤏
در ضمن ا ز این بعد فلش بکهایی همخواهیم داشت که یه سری چیزهارو قراره بفهمید و ...
و خبر خوبم اینکه پارت بعد به معمای پارت ممنوعه خواهید رسید ❤️🩹🤫
از زبان مرینت :
از تاریکی اتاق میشد فهمید هنوز شبه و دیر وقته ... در باز تر شد و شکافی از نور وارد تاریکی اتاق شد ... احتمالا کاترین بود ولی صدای قدم هاش بیش از حد محکم و نا آشنا بود
روی تخت چرخیدم و به سمت در برگشتم ... کسی نبود
اما وقتی خوب نگاه کردم یه سایه مشکی دیدم ... خودشو با شنل پوشونده بود
وحشت زده نگاهم توی اتاق گشت و دنبال کاترین بودم ... با نزدیک شدنش سعی کردم جیغ بزنم ... آخرین چیزی که دیدم برق خنجر نقره ایش بود ...
از خواب پریدم
وحشت زده به در خیره شدم ... بسته بود .. نگاهی به کاترین کردم که با پریدنم از خواب بیدار شده بود
_بانو ... بانو حالتون خوبه؟
تند به سمتم اومد
وقتی مطمئن شدم خواب دیده بودم سرمو به تاج تخت تکیه دادم و نفس راحتی کشیده بودم
کل تنم عرق کرده بود و قلبم جوری میزد که احساس میکردم هر لحظه ممکنه از دهنم بیرون بزنه
کاترین پارچو برداشت و داخل لیوان آب ریخت
لیوانو سمتم گرفت گفت
_بفرمایید بانو ... احتمالا خواب دیدید
لیوانو گرفتم و چند جرعه ازش آبو خوردم
دستمو روی پیشونیم کشیدم و مالیدمش ... کاترین کنارم تخت نشست و گفت
_چیزی لازم ندارید ؟ میخواید براتون چیزی بیارم ؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم و گفتم
_در اتاقو قفل کن
کاترین مردد نگاهی بهم انداخت و بعد در اتاقو قفل کرد
نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته .. فقط اینو میدونستم که منم ناخواسته وارد یه بازی شدم .. البته شاید بازی ..
هنوز تردید و شک داشتم نسبت به همه چی ... یه حسی بهممیگفت که کار سوفیا نیست ولی چه دلیلی داره کسی بخواد اذیتم کنه تو این قصر ؟
البته ... چرا نخوان اذیت کنن ... یه دختر رعیت از وسط روستا بلند شده و اومده توی قصر شاهنشاهی و شده هم بالین شاه انگلستان
کم کم داشتم به کل کسایی که میشناختم شک میکردم ... کاترین، امیلی، سوفیا و حتی .. الیزا
از زبان آدرین :
حوله رو برداشتم و صورتمو خشک کردم
با کمک خدمتکار ها لباسم رو پوشیدم و موهامو مرتب کردم
آلبرت تعظیمی کرد و گفت
_ضمن عرض صبح بخیر، خدمت حاضر شدم شدم تا به محضرتون برسونم که، همونطور که میخواستید...جلسه دربار به حضور وزیر اعظم و دیگر وزرا ، جناب مشاور اعظم و همینطور فرماندار قصر حاضر شده و همه منتظر حضور مبارک شما هستن
با غرور سری تکون دادم و سمت در رفتم
خدمه های درگاه درو باز کردن و به همراه آلبرت به سمت تالار مشاوره قصر رفتیم
از بعد از مرگ پدرم اوضاع پایتخت بهم ریخته بود و شورشگر ها از هر چیزی استفاده میکردن تا بهتر سلطنت آسیب وارد کنن ... حتی از طریق دربار هم که شده میخواستن به اهدافشون برسن
باید به حساب تک تک پرچمدار های این شورشی ها میرسیدم تا درس ادبی بشه برای همه که بفهمن مملکت جای ملق بازی نیست
خدمه درو باز کردن و با ورود من به تالار کلیه افراد بلند شدن و سرشونو خم کردن
با اشارم سرشونو بالا آوردن و بعد سر جاهاشون نشستن
سر میز نشستم و گفتم
_همهی ما اینجا جمع شدیم برای موضوع مهمی که میتونه آسیب شدیدی به سلطنت و تک تک اعضای اون بزنه
وزیر اعظم که کنارم نشسته بود آروم گفت
_سرورم .. اگه موافق باشید ...
_بگو
سری تکون داد و گفت
_همونطور که قبلا خدمت یکا یک شما عارض شدم .. بعد از فوت شاه قبلی، حال و احوال پایتخت خوب نیست، معترضین یا بهتره بگیم شورشگران لای به لای مردم پنهان شدن و رعیت ساده و زود باور رو تشویق به شورش بر علیه سلطنت میکنن..همین باعث شده که دربار نسبت به سلطنت بد بین بشه و از طرف دیگه کلیسا خواستار خاموش کردن این آتیش نحس بشه
یکی از وزرا گفت
_شورش های مردمی در اصل یک پوشش پنهانی از طرف شورشیانه .. این موضوع ارتباطی با کلیسا نداره که اونها خواستار خاموش شدن این موضوع بشن ..
نگاهی به وزیر کردم و گفتم
_توماس .. جوابشو خودت بده
توماس سری تکون داد و گفت
_درسته جناب .. ولی این شورش ها میتونه کلیسا رو هم وارد ماجرا بکنه .. ممکنه شورشیان حتی به کلیسا هم نفوذ کرده باشن و مذهبیون هم بر علیه ما کنن .. حتی این امکان هم وجود داره که بخوان کلیسا، که یکی از مهره های اصلی ما هست رو از سر راه بردارن
یکی مشاورین خواست چیزی بگه که گفتم
_آقایون .. ما اینجا جمع نشدیم که بخوایم وارد شکاف های این چند مدت بشیم .. ما خواستار احضار یک جلسه بودیم برای پیدا کردن راه حلی در برابر این موضوع
همه نگاهی به همدیگه انداختن و مشغول فکر شدن که فرماندار گفت
_پیشنهاد خود شما چیه سرورم ؟
از زبان مرینت :
کلافه ناله ای کردم و دوباره گفتم
_کاترین ... گفتم که ... دارم میرم یه قدمی بزنم
_اما آخه تنهایی ... بانو اگه بانو امیلی بفهمه منو
وسط حرفش پریدم و گفتم
_هیچکس .. هیچی نمیفهمه اگه تو چیزی نگی ... هر کیم سراغ منو گرفت میگی حمومم ... منم نمیرم جای دوری که ... زود برمیگردم
_آخه چرا تنهایی بانو .. اصلا چه اتفاقی افتاده ؟ میخواید برید چیکار؟
اخمی کردم و گفتم
_دلیلی نمیبینم به تو جواب پس بدم
سرشو پایین گرفت به نشونه شرمندگی که از فرصت استفاده کردم و از کنارش رد شدم و به سمت در رفتم
شنل خاکستری رنگمو از روی چوب لباسی برداشتم که کاترین جلوی در ظاهر شد و گفت
_حداقل بزارید باهاتون تا دروازه قصر بیام
از کنار در آروم هلش دادم و گفتم
_همینجا میمونی تا من بیام .. کسی هم اومد میگی من حمومم
درو باز کردم سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم
نمیدونستم دارم کار درستی میکنم یا نه .. ولی باید میفهمیدم اینجا چه خبره
از راهرو های تند رد شدم و از پله ها پائین رفتم
وارد حیاط شدم و به گفته کاترین به سمت جنوب رفتم که میرسید به حیاط پشتی
مطمئن نبودم که نقشم میگیره یا نه
از زبان ادوارد :
مشتمو محکم روی میز کوبیدم و گفتم
_چی میگی مارتین .. یعنی میگی قید نامزدمو بزنم و بزارم که با یه عوضی هم خواب بشه ؟
_هیچ میفهمی چی میگی ادوارد ؟ اونی که داری ازش حرف میزنی شاه یه کشوره ... شا..
_هر پدرسگی که میخواد باشه ، باشه .. منمرینتو میخوام...به هر قیمتی
مارتین بلند گفت :
_حتی جون خودت و جون اون دختر ؟
یه لحظه از حرفش شوکه شدم .. منظورش چیه بود
مردد نگاهش کردم که گفت
_چرا نمیفهمی ؟! اون دختر دیگه نامزد تو نیست،چه بسا اصلا فراموشت کرده باشه یا اصلا عاشق یکی دیگه شده باشه .. اگه بری دنبالش یا چه میدونم فراریش بدی ممکنه هم خودت و هم اون دخترو به کشتن بدی ادوارد جدا از خانواده هاتون
_نمیتونم مارتین... نمیتونم بزارم هر شب زیر .. زیر
بغضم داست خفم میکرد .. نمیتونستم حال مرینتو تحمل کنم وقتی توی اون قصر لجنزار به اجبار با یکی رابطه داشت
مارتین از جاش بلند شدو سمتم اومد
دستشو روی شونم گذاشت و گفت
_میدونم .. ولی راهی نیستش .. اگه بری ..
_میرم ... ولی نه برای آوردنش ... میرم دنبالش تا فقط ازش مطمئن بشم
_از چی ادوارد ... ادوارد خواهش میکنم خودتو وار...
از جام بلند شدم و سمت در رفتم و گفتم
_میرم ببینم هنوزم به یادم هست یا نه
از زبان مرینت :
کلاه شنلمو روی سرم انداختم و آب دهنمو قورت دادم
ممکنه اگه بدون جلب توجه یه چیزی برم داخل کسی بهم گیر نده
اما فکر نکنم اون دوتا نگهبانی که من میبینم به راحتی قانع بشن
نفس عمیقی کشیدم و سمت ورودی رفتم
با هر قدمم بیشتر تردید داشتم که برم یا نه ؟
از شدت اضطراب لبمو گاز میگرفتم و دستام میلرزید
درست لحظه ای که فکر کردم موفق شدم راهم بسته شد
_کجا ؟
از گوشه شنلم نگاهی کردم که دیدم نگهبانه زل زده بهم
آی دهنمو قورت دادم و سعی کردم با لحن محکمی بگم
_نمیبینی ؟ دارم میرم تو دیگه
_فقط اشراف زاده ها اجازه ورود رو دارن .. بهتره بری و اینجا ایج..
_اونوقت از کجا میدونی که من یه اشراف زاده نیستم ؟
پوزخندی زد و گفت
_هههه...جودی این مارو چی فرض کرده
اون یکی نگهبان زد زیر خنده
_از طرز لباسات و حرف زدنت مشخصه که باید ندیمه ای چیزی باشی ... ضمنا مهر اشرافی روی لباست نداری
_باشه ... درسته که اشراف زاده نیستم ولی میتونم دوبرابر یه اشراف زاده بهتون دستمزد بدم
اخمی کرد و گفت
_الان داری پیشنهاد رشوه ...
قبل از اینکه حرفش تموم شه کیسه سکه هارو نشونه دادم و گفتم
_50 تا الان ، 50 تا هم وقتی که خارج شدم از اینجا
لبشو تر کرد و زیر چشمی اطراف رو نگاه کرد ... کنار کشیدتم و گفت
_رد کن بیاد
کیسه سکه هارو بهش دادم و تند از کنارش رد شدم
وارد حیاط شدم
واقعا با چیزی که فکرشو میکردم فرق میکرد
از زبان آدرین :
مشاور اعظم گفت
_نه ... این هرگز درست نیست سرورم .. ماشه کشیدن مقابل مردم بیگناه کارو که درست نمیکنه بدتر هم میکنه
به میز خیره شدم ... ویکتور داشت درست میگفت ولی توماس گفت
_جناب مشاور اعظم...شما پیشنهاد بهتری دارید ؟
ویکتور گفت
_البته که دارم ... میتونیم با گذاشتن جاسوس بین مردم شورشی هارو پیدا و دستگیر کنیم .. بدون خون و خونریزی
_اونها خودشون پر از جاسوسن ... حتی من باور دارم کا جاسوس هاشون ممکنه تا همین میز هم نفوذ کرده باشن
از حرف توماس حسابی عصبی شدم و بلند گفتم
_احسنت ... وزیر اعظم ، احسنت ... پس شما اینجا چه غلطی میکنید که جاسوس های یه عده ی حرومزاده تا پای میز مشاوره ما نفوذ کردن ؟ اینجا قصره یا کاروانسرا
از پای میز بلند شدم و گفتم
_همین که شنیدید .. هرکی باعث شورش توی هر قسمتی از پایتخت و خارج از اون شد به تیر گرفته میشه ... هر کی هم که زخمی یا هرچیزیش شد دستگیر و زندانی میشه
_______________________________________________
اینم از پارت جدید 😍😉
نظرتون چیه ؟ 😁
چه اتفاقاتی در راهه و چه مصیبت هایی قراره رو سر شخصیت ها بباره ؟
اینم بگم که توی پارت بعدی خیلی چیز هارو میفهمید و معما پارت ممنوعه رو بهتون میدم 😍❤️
پارت دوم ممنوعه هم در راهه و ممکنه معما اون یکی و خیلی زودتر بدم 😶🔥
آهان پارت بعدی هم به شدت شدت 🔞 منحرفی هست و هم معمایی ... مخصوص اونایی که هردو ژانرو دوست دارن !!!💦🙈
حمایت ها بترکه پس
❤️۲۷ لایک
💬۴۵ کامنت