پارت۴

_از حرکت وایسادم انگار داره کنترلم میکنه. 
در چوبی کلبه رو بستم برگشتم سمتش با مشتای محکمم میزنم توی سینش (خیلی تکون نمیخوره)با خشم بهش نگاه میکنم چشمامو میبندم تا شاید آروم شم..به راهم ادامه میدم پشت سرم میاد...
_ماهی:چیکار داری؟؟نکنه اومدی این خونه رو خراب کنی!!؟حُکمِت برای فردا صبحه.چرا انقدر زود اومدی!!!
_هوشنگ:من مسئولشم و حکم رو باطل کردم چون این کار اشتباه بود.
_ماهی:آها. خب دستت درد نکنه من الان باید چیکار کنم؟! 
_هوشنگ:باهام ازدواج کن‌.
_ماهی:باش😒 
_هوشنگ:واقعا🤩 
_ماهی:مشنگ پشنگ چیزی هستی؟! 
_هوشنگ:گوش کن...من مجبورم باهات ازدواج کنم. 
_ماهی:ولی من نمیخوام و مجبور نیستم. 
_هوشنگ:خواهش میکنم🥺
_ماهی:باشه ولی شرط دارم
_هوشنگ:بگو
_ماهی:من همینجا میمونم،تا وقتی نخواستم کاری نمیکنی،اذیتم نمیکنی،....بسه دیگه برو
_هوشنگ:قبوله فردا قرارداد رو میارم.اماده باش میریم محضر
. ماهی:باش حالا برو. 
_هوشنگ:داره بارون میاد بهتر نیست بمونم
. _ماهی:بیخیال.چرا انقدر دردسری.؟!
_هوشنگ:🙁
_ماهی:دنبالم بیا.
_تا اتاقم همراهیش کردم... _هوشنگ:اینجا.؟!😬
_ماهی:من میرم روی کاناپه میخوابم تو اینجا بخواب.
_هوشنگ:تو همینجا بخواب من میرم روی کاناپه. 
_هوشنگ از اتاق رفت بیرون منم گرفتم خوابیدم.....
رفیتم محضر و عقد کردیم قرارداد رو هم امضا کردم قرار شد اون بیاد پیش من زندگی کنه....صدای زنگ در....اومد توی کلبه
_هوشنگ:سلام... 
_ماهی:سلام میتونی از اتاق من استفاده کنی.
_هوشنگ: اتاق دیگه ای نداره؟! _ماهی:داره...ولی نمیشه ازش استفاده کرد....چون من نمیخوام (با بغض)چون برای داییمِ برای کسی که از اینجا رفت....میفهمی😢

پارت بلند دادم اونم چه پارتییییی♥️♥️

ولییییی خدا شاهده ببینم بازدیدا بالا بوده لایک و کامنت کم

دیگ واقعا نشون میده تویی که الان داری این پستو می‌خونی و جونت که ایشالا در بره و لایک و کام نمیزاری یه عقده ای مریضی

پس لایک و کام فراموش نشه که پارت بعد خیلی....و بلنده