
• اغواگر شــــب •

P:3
میرغضب سمتم برگشت و جدی به چشمام زل زد:
- اگه بیاجازه از کلاس بیرون نمیرفتی میفهمیدی!
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم اما با پرویی جواب دادم:
- کارم ضروری بود باید میرفتم.. بعدشم همینی که هست دلم بخواد بیاجازه از کلاس بیرون میرم به تو چه؟!
نگاهی به اجزای صورتم کرد و بعد به چشمام خیره شد.
- این رفتار بدت رو میذارم به پای پریودیت.. وگرنه بد تنبیت میکردم! حالا هم برو داخل کلاس تا دوباره سر پا نگت نداشتم.. سر پا بودنم که برات خوب نیست!
ناباور بهش نگاه کردم. این مثل فتحی نبود نمیشد زود عصبیش کرد.
باید یه نقطه ضعفی داشته باشه اما اون چیه؟!
- میری داخل یا نه؟
تند تند سری تکون دادم:
- میرم میرم
داخل کلاس رفتم و روی نیمکت اول که گفته بود نشستم. بعد چند مین داخل کلاس اومد و به سمت میز رفت.
- خب زنگ قبل که در مورد تدریسم توضیح دادم و زنگ خورد نشد خودمو معرفی کنم...
ای مرتیکهی دروغگو! به من گفت اگه گوش میکردم میفهمیدم.. اما انگار داشته در مورد تدریسش میگفته.
- من آرشام مالکی هستم. شاید بگید که چرا من معلمتون شدم... به خاطر شیطنتهاتون معلم قبلیتون استعفاء داد و با این شرایط...
بعد به من اشاره کرد و گفت:
- که خودتونم عاملش رو میشناسید کسی نمیومد اینجا تا شروع به کار کنه. ولی چون این شغل آرزوی بچگیم بود اینجا اومدم. من تو کارم جدیم پس حرف اضافه و شوخی نکنید!
نامحسوس پوزخند بلندی زدم که نگاه همه سمتم برگشت:
- چیه خب؟ چرا اینجوری نگاه میکنید؟!
میرغضب یا همون آرشام سری برام تکون داد که همون موقعه صدای پر ناز پریسا اومد:
- آقا اجازه؟
پریسا امروز واقعا رو مخم بود. برای همین با دهن کجی سمتش برگشتم:
- بفرمایید خانم جمشیدی؟!
با تعجب نیم نگاهی به آرشام کردم... چه سریع اسم و فامیلیها رو یاد گرفت.
صدایپر عشوه و ناز پریسا به گوشم خورد که میگفت:
- اون روز آیلین بود که همهی بچهها رو شیر کرد تا به صندلی خانم فتحی آدامس بچسبونن. خانم فتحی معلم خیلی خوبی بود ولی همیشه به خاطر آیلین همهی معلما میرفتن!
چشمام رو برای پریسا درشت کردم و قبل از میرغضب جوابش رو دادم:
- وایسا ببینم... تو همونی نبودی که منو شیر میکردی تا معلما رو بندازم بیرون که تو با دوست پسرات بیشتر وقت بگذرونی؟ آقای معلمم صدرصد دوست دختر داره چرا با عشوه حرف میزنی؟ یه دو روز دوست پسر نداشتی قرار نیست که مخ همه رو بزنی لطفا سرت دیگه تو کار خودت باشه!
انقدر تندتند حرف زدم که نفس کم آوردم با این حال چشم غرهای حسابی به صورت عصبی پریسا کردم و سرم رو برگردوندم و آروم با خودم لب زدم:
- من به همه میگم این دنبال یکیه که بکنتش کسی باور نمیکنه...
اما انگار میرغضب حرفمو شنید که آروم خندید و برای جمع کردن خندش دستی به دور لبش کشید.
یکم از کارم خجالت کشیدم.
خاک تو سرت آیلین... همه جا آبروریزی میکنی!
تا آخر زنگ سر به زیر نشسته بودم و داشتم نقشه میکشیدم تا چه جوری این معلمم از اینجا بیرون کنم.
وسایلم رو داخل کیفم گذاشتم و منتظر پناه موندم.
- هووف بریم.
از مدرسه بیرون رفتیم که نگاهم خورد به یه ماشین شاسی مشکی!
اینجا زیادی جلب توجه میکرد یعنی برای کیه؟
- پناه این شاسیه مال کیه؟ بدبخت نمیدونه نباید از این ماشینا بیاره اینجا؟
- نمیدونم ندیده بودمش...
خواستم چیزی بگم که با دیدن میرغضب که داشت سوار ماشین میشد با دهن باز بهش نگاه کردم.
- وای آیلین دیدی؟ مال آقا معلمه!
با کمی تعجب سری تکون دادم:
- طرف باید مغز خر خورده باشه که ماشینشو اینجا بیاره.
همونطور به راهمون ادامه دادیم که پناه وایساد:
- چرا؟
با یه لبخند بهش نگاه کردم و چشمام رو ریز کردم:
- بیخیال آیلین.. دوباره؟
با بیخیالی شونهای بالا انداختم و سرخوش گفتم:
- باید فکرشو میکرد دیگه به ما چه!
پناه پوفی کشید و دستی برام تکون داد:
- دیگه من برم که الان بابام غرغر میکنه خداحافظ.
ازش خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم.
فقط خداخدا میکردم محسن دوباره داخل خونه نباشه چون واقعا حوصلش رو نداشتم.
کلید رو انداختم تو در و در رو باز کردم.
آروم سرم رو داخل خونه بردم که دیدم صدایی نمیاد. خوشحال از اینکه هیچکس خونه نیست.
داخل خونه رفتم و در محکم بستم. همینجور که خوشحال برای خودم دونه دونه لباسام رو در میاوردم آهنگی هم زمزمه میکردم:
- تورو شستم، رُفتم، گفتم
نمیخوام دورم عمرا، مُفت بر
دختر تندتر، سک...
- آهنگه برام آشناس!
جیغ بلند کشیدم و سمت صدا برگشتم. با دیدن محسن که با نیشخند داشت بهم نگاه میکرد اخمی کردم:
- لالی؟ نمیتونی قبلش خبری بدی؟
شونهای بالا انداخت و باشیطنت اشارهای بهم کرد:
- اهورا میدونه چه آهنگایی گوش میدی؟ نیمتنهت هم خیلی بهت میاد ولی من ترجیحم مشکیه چون به پوستت بیشتر میشینه!
اولش توجهای به حرفش نکردم فقط از بابت آهنگ خجالت کشیدم. اما بعد درک کامل حرفش نگاهی به لباسم کردم که اخمام تو هم رفت و بیخیال سمت اتاقم رفتم:
- از تو نظر نخواستم... بعدشم آهنگه مگه چش بود؟ تنها کلمهی بدش سک*س بود چه عیبی داره؟ لطفا دیگه سرت تو کو...
ناخداگاه داشت کلمهی کو*نت از دهنم در میرفت که سری کلمهمم رو عوض کردم:
- تو کار خودت باشه نه بقیه!
بدون اینکه بهش اجازهی حرف زدن رو بدم در اتاق رو کوبیدم. خسته خودمو رو تخت انداختم و پوفی کشیدم.
- هووف آیلین یه نقشه بکش زود باش...
داشتم دنبال یه راه حل برای میرغضب میکشیدم که فکری زد تو سرم...
یهو لبخندی رو لبم اومد و خندهی بلند سر دادم و سری سمت گوشیم رفت و به پناه زنگ زدم بعد چند مین تماسو وصل کرد:
- باز چیشده آیلین؟
ذوق زده جواب دادم:
- پناه من الان میام دنبالت بریم برگردیم و یه چیزیو برات تعریف کنم.
- آیلین اصلا حواست هست آقا معلم چی گفت؟ فردا امتحان داریم.
بیخیال رو تخت ولو شدم:
- تا ده دقیقه که جلوی درتونم با کاری که من قراره بکنم عمرا بتونه امتحان بگیره!
بدون اینکه منتظر حرفش باشم از جام بلند شدم و شومیز سفیدم رو به همراه شلوارم جینم پوشیدم.
بعد بر داشتن گوشیم از اتاق بیرون زدم:
- کجا به سلامتی؟
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و برگشتم سمت محسن:
- قبرستون میای؟
جدی اوند نزدیکم و آروم گفت:
- من با تو شوخی دارم؟
نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم:
- ببین محسن من یه بار خریت کردم نامزد تو شدم. بعدش که خوب شد به ازدواج نرسید و ازت جدا شدم... چرا بیخیالم نمیشی؟ اگه من میخواستمت اون موقعه ولت نمیکردم! ازت خواهش میکنم برو دنبال یکی دیگه من نمیخوامت دوست ندارم تو فقط پسرعمویه منی!
بدون اینکه به محسن توجه کنم از خونه بیرون رفتم.
تند تند راه میرفتم. عادت داشتم کلا وقتی عصبی و کلافم تند تند قدم ور دارم برای همین همه پسرا که جمع شده بودن با تعجب به راه رفتن من نگاه میکردن.
نگاهی به راه رفتنم کردم. یهو زدم زیر خنده که همه نگاهاشون سمتم برگشت.
بدبختا حق داشتن مثل مردا راه میرفتم یا به قولی لاتا.
با همون مدل راه رفتن سمت خونهی پناه اینا رفتم که در نزده در رو باز کرد:
- ای خدا لعنتت کنه آیلین.. بابا من میگم امتحان داریم تو میگی نه؟!
ریلکس دستشو گرفتم که همون موقعه سر و کلهی خواستگار پناه پیدا شد.
- سلام پناه خانم...
بعد سرش رو برگردوند سمتم:
- سلام آیلین خانم.. پناه خانم میشه یه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
یاد لحظهی گریهی پناه افتادم که اخمی کردم:
- نه نمیتونید.. یه چند لحظه میشه باهاتون صحبت کنم؟
اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست اما با احترام سری تکون داد. از پناه یکم فاصله گرفتیم.
این پسر برام راهی جز اینکار نذاشته بود برای همین آروم جوری که انگار دارم رازی رو میگم بهش گفتم:
- آقای...
- علی، علی افشار.
سری تکون دادم:
- بله آقای افشار یه چیزی میخوام بتون بگم اما لطفا به کسی نگید چون پناه به من اعتماد داشت که اینو گفت منم چون دیدم واقعا از پناه خوشت اومده دلم سوخت گفتم بهت بگم...
کنجکاو سری تکون داد:
- چیشده؟
- پناه کلا نمیتونه ازدواج کنه... یعنی حسی به جنس مذکر نداره فهمیدید؟
سوالی بهم نگاه کرد و پرسید:
- یعنی چی؟ متوجه نمیشم اگه نمیتونه بچهدار شه عیبی نداره من میتونم کنار بیام چون واقعا ازشون خوشم اومده.
کلافه گفتم:
- نه نه حسی به مردا نداره یعنی اگه باهاش ازدواج کنید اون نمیتونه بهتون برسه چون میلی به مردا نداره.
گنگ بهم نگاه کرد که مثلا ناراحت به پناه اشاره کردم که داشت مثل دیوونهها آسمونو نگاه میکرد و خطایی فرضی میکشید متاسف گفتم:
- ببینیدش آقا افشار. از اون موقعه باهام در و دل کرده خیلی براش گریه کردم. رفتم تحقیق کردم انگار که میل شدیدی به جنس مونث داره. یعنی...
خواستم بیشتر توضیح بدم که با بهت وسط حرفم پرید:
- یعنی چی؟ یعنی پناه خانم برعکس همه میلی به مردا نداره فقط زنا؟
مثلا با بغض سرم رو تکون دادم:
- آره خودش از این موضوع ناراحته برای همین میگفت شما برید و اینکه دکترا هم گفتن شاید به خاطر همین نتونه حامله بشه!
به تته پته افتاد:
- م..من نمیدونستم...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- لطفا این قضیه رو به کسی نگید خیلی ناراحت میشه.
با ناراحتی سری تکون داد و سمت پناه رفت:
- پناه خانم من واقعا متاسفم... دیگه مزاحمتون نمیشم به خانواده هم میگم که اخلاقامون با هم فرق داشت و به توافق نرسیدیم... خدانگهدار!
وقتی رفت خندهی بلندی کردم که پناه تازه از بهت در اومد:
- آیلین بهش چی گفتی که بدبخت فرار کرد؟
سر خوش ضربهای به شونهش زدم:
- دیروز بهم گفتی که اینو بپرونم برات بفرما راحت شدی!
- امیدوارم که که ابروم رو نبرده باشی.
- خیالت راحت چیز بدی نگفتم.
برای پارت بعد 20لایک و 26کامنت💜💅🏻
و اینکه دوباره حمایتا کم شده انتظاری که من از شروع رمان داشتم این بود که مورد حمایت قرار بگیره اما اصلا حمایتا خوب نبود لایک میکردید و میرفتید🥲
غریزه خونین که اصلا هیچی کامنت که نمیدید از این رمانم که استقبال خاصی نکردید واقعا چرا وقتی میخونی لایک میکنی و میری بدون کامنت؟
اگه قرار بشه حمایتا اینطوری باشه ما هم پارت طولانی ندیم بالاخره سر هر پارت طولانی 3ساعت یا حتی 1هفته اینا زمان میذاریم ولی شما نمیخواید یدونه لایک کنید و کامنت بدید؟