
عشق ناخواسته P11

پارت جدیدددد
بچه ها من اومدم سفر و تنها موقعی که ازادم این وقت شبه پس ببخشید اگر دیر پارت دادم خب بریم سراغ رمان
#الا
سوار ماشین شدیم و رفتیم رستوران و وارد رختکن شدم و داشتم لباسم رو عوض میکردم که یهو پام تیز کشید ولی رگم نجنبید....همینطوری خودمو قوی نگه داشتم و بعدش رفتم سمت اولیویا
O:برنامه عوض شده امروز تو برو پشت پذیرش من میرم اشپزی کنم
A:چشمم
از رفتارشون ضایع بود که ویلیام بهشون گفته اسیب دیدم و نباید به خودم فشار بیارم ولی منم تظاهر به ندونستن کردم و کارم رو کردم و ساعت ۹ شب رفتم خونه و ویلیام هم اومد
W:از این به بعد من مراقبتم....هرحال بری
A:مطمعنی اذیت نمیشی؟ W:اوهوم
A:اوکی W:در ضمن تمام مدتی که کنار توام..عالیه
A:برای منم همینجوری ولی یک چیزی....من الان خستم میرم بخوابم فردا حرف میزنیم.....تو اگر گشنته برو چیزی بخور بعد بیا
W:باشه
رفتم تو اتاق در رو بستم و افتادم رو زمین
پام.....انگار شکسته بود....دردی داشت که بزور توی ۹ ساعت تحملش کردم.....واقعا خودم برگشتم ریخته بود چجوری تحمل کردم
ولی سعی کردم بلند شم و رفتم سمت پاتختی کنار تخت و پماد برداشتم و به پام زدم بعد از ۲۰ دیقه ویلیام اومد تو اتاق منم روی صندلی پیشت میزم نشسته بودم و غرق فکر بودم که ویلیام اومد پرسید
W:به چی فکر میکنی عشقم
تمام افکارم رو پس زدم و جوابشو دادم
A:هیچی....فقط امروز خیلی زود گذشت
در لحظه توی اغوشش حبس شدم که پام تیر کشید ولی نشون ندادم و تکون نخوردم که اروم بغل گوشم زمزمه کرد
W:پات درد میکنه مگه نه؟
اروم از بغلش درومدم و گفتم
A:نه پام عالیه
بغلم کرد و روی تخت نشوند
W:میدونی که نیازی نیس جلوی من تظاهر به خوب بودن بکنی.....من پام به دفعات زیادی اینجوری شده پس میدونم درد داری
میدونستم درکم میکنه ولی اگر میگفتم نه بنظرش ضعیف نمیومدم؟
W:جواب بده....پات درد داره مگه نه؟
تیکه های اشکم از درد زیاد سرازیر شد و جواب دادم
A:اگر بگم نه بنظرت ضعیف نمیام؟
بعدش دیگه اشکام دست خودم نبود
ویلیام بغلم کرد
W:نه ضعیف نیستی تو دختر کوچولوی قوی منی
به حرفش تک خنده ای کردم لباش روی لبام قرار گرفت
پام دیگه کم اورد و داشتم میوفتادم که ویلیام منو محکم از زیر رون پام بغل کرد
دستامو دور گردنش حلقه کردم که گفت
W:پات درد میکنه وگرنه میخواستم بخورمت
A:این همه تحمل کردم بازم میتونم
W:نه نمیشه....پات باید یک جا ثابت باشه تا چند روز
A:خودت اینجوری شدی پات ثابت بوده؟
W:من فرق دارم A:چه فرقی مثلا؟
W:من اون موقع باید تلافی بلایی که سرم اومد رو سر طرفی که باعثش شده میاوردم واسه همین الانم بیکار نیستم....
یهو صورتش جدی شد
W:مطمعن باش اون دوتا تقاص کاری که باهات کردن رو پس میدن
ویلیام منو گذاشت رو تخت و پتو روم کشید
A:تو نمیخوابی؟ W:یکسری کار دارم....بعدا میام
#ویلیام
زنگ زدم به مایکل و وقتی جواب داد گفتم
I:بله قربان
W:اطلاعات دو نفر رو میخوام برام پیدا کنی
I:چشم....اسمشون؟؟؟؟
اسم پدر و مادر الا رو گفتم و گوشی رو قطع کردن و رفتم پای لپتابم و گوشیمو دراوردم و به چندتا از اطلاعاتی هام زنگ زدم و از اونا هم اطلاعات گرفتم و نقشه رو کشیدم که مایکل زنگ زد
I:قربان من متوجه یک چیزی شدم
W:چی؟ I:اون دوتا از حدشون فراتر رفتن
W:چی...اونا چه گوهی خوردن؟...داری میگی از حد قرمز من رد شدن و در نهایت خودشون رو به من ربط دادن؟؟؟
دیگه از کوره در رفته بودم و مایکل با ترس جواب داد
I:ب..بله W:مرسی که گفتی....فعلا
داشت ساعت ۱۲ میشد و خسته بودم....یک قرص قهوه خوردم چون قهوه نداشتم
تقریبا تا دو ساعت داشتم فقط برنامه میریختم که چیکارشون کنم
ساعت دو به ارومی وارد اتاق الا شدم و خودمو بغلش جا دادم
A:دیر اومدی....چیکار میکردی؟
بوسه ای روی پیشونیش زدم
W:تو نگران نباش....فقط یکم کار بود که درست شد
4412 کاراکتر
بچه ها شرمنده اگر کم بود
ولی من نه اینجا نت دارم...نتم کمه
و نه وقت....ولی اگر این پارت خوب حمایت بشه پارت بعدی رو زیاد میدم
راستی از رمان دیگم که اسمش عشقی که از ازدواج شکل گرفت حمایت کنین 🙏
برای پارت بعدی
۲۰ کامنت ۲۰ لایک