
رمان اسیر دزدان دریایی پارت ۳

خب اینم از پارت جدید😁❤️
نظرتون تا اینجا دربارهی این رمان چیه؟
خوب بوده ضعیف بوده یا هنوز جای کار داره؟
از زبان سوفیا ::::
حس میکردم دیوید میخواد راهو باز کنه برای شیطنت های بیشتر و منم که عاشق خطر کردن
اینبار سرمو از لبش دور نکردم و زیر لب گفتم
_تا حدودی
چرخیدیم و نگاهم افتاده رو ویلیام که دستش روی دامنم امیلی بود
دقیق توی اون تاریکی مشخص نبود داره چیکار میکنه
اما چهره شوکه امیلی نشون میداد دست ویلیام روی پای امیلی نبود
پس ویلیام داشت چهره واقعی خودشو به امیلی نشون میداد
دیوید متوجه نگاه من شد و با یه چرخش زاویه دید منو کور کرد اما خودش به صحنه رو به رو خیره شد
با شیطنت گفت
_خوب نیست آدم برادرشو دید بزنه
حق به جانب گفتم
_فکر نکنم نگاه کردن دو نفر توی فضای عمومی دید زدن حساب شه ... اگه میشه شما هم الان در حال دید زدن اونایی پس
خندید و منو دوباره کشید سمت خودش
_تو خیلی زرنگی سوفیا
دوباره ازش فاصله گرفتم و گفتم
_من اینطور فکر نمیکنم
سفارش هامون رسید و ویلیام دستشو از بین پای امیلی برداشت
منو دیوید هم به سمت میز برگشتیم ک نشستیم
لیوان مارتینی رو برداشتم و یه جرعه ازش خوردم که دست دیوید دور کمرم قرار گرفت
سوالی نگاهش کردم که چشمکی زد و به ویلیام اشاره کرد
برگشتم و با دیدن ویلیام که تو گوشم امیلی چیزی میگفتن و باز دستاش روی جاهای حساس بود چشم هام گرد شد
نفس داغ دیوید توی گوشم خورد و گفت
_برادرت تب داغی داره ... تو هم اینجوری هستی
بوی الکل از نفسش حس میشد
برگشتم و با دیدن لیوان خالی مارتینی خودمو یکم عقب کشیدمو و گفتم
_مسلما یه دختر مجرد نمیتونه راجب اینجور چیزا نظر بده
لبخند دندون نمایی زد و گفت
_اما ت مثل بقیه دخترای مجرد نیستی سوفیا ... مگه نه
_متوجه منظورت نمیشم دیوید
توی تاریک و روشنایی بار چشم های دیوید برق خاصی داشت
حس کردم چشم هاش چقدر آشناست
این نگاهو انگار میشناختم
نگاهی که رو لب هام نشستو رو تنم پائین رفت
یهو کل بدنم داغ شد... من این نگاهو قبلا دیده بودم ...
تو رودخونه وقتی که لخت بودم
لبخند دیوید عمیق تر شد و سرشو به سمتم آورد
_دخترای مجرد اینجا هیچوقت تو رودخونه لخت شنا نمیکنن ... اونم با این اندام بی نظیر
یه دستش کمرمو نوازش میکرد ک دست دیگهاش زیر میز روی رون پام نشست
کنار گوشم زمزمه کرد
_من زن های لخت زیادی دیدم سوفیا...اما تو چیزی بودی که نتونستم ازت چشم بردارم
داغ گونه ام رو بوسید
اولین بار بود که یه نرد منو میبوسید
ترکیب حس های مختلفی داشتم
بین پام داغ شده بود. باید پسش میزدم
اما لب هاش دوباره رو تنم نشست و اینبار کناد گوشم رو بوسید
دستش به سمت بین پام رفت و انگار تو کوره آتیش فرو رفتم
چشم هامو بستمو آب دهنمو قورت دادم
با تمام توانم دستشو از خودم جدا کردم و گفتم
_دیوید اینجا اینجوری رفتار نمیکنن
اما ازم جدا نشد و محلی به حرفم نداد ... دوباره پائین گوشم رو بوسید که با صدای ویلیام که گارسون رو صدا کرد دیوید بالاخره سرشو از گردنم جدا کرد
اما دستش برگشت بین پام
آروم کنار گوشم گفت
_یه مرد آمریکایی...اگه چیزیو بخواد...تا بهش نرسه دست از خواستش برنمیداره و ول کن ماجرا نمیشه
منم زیر بب جواب دادم
_یه دختر اشراف زاده انگلیسی هم فقط به همسرش اجازه اونو لمس کنه
دوباره دستش رو گرفتم و از بین پام دور کردم
_هممم ... همسر ؟ ... چرا که نه سوفیا
با این حرف عقب نسشتو با لبخند به من خیره شد
نکنه فکر کرد منظورم اینه که بیاد خواستگاری
وای نه ... سوفیا ...
میخواستی یکم شیطنت کنی ... اما ... ببین چی شد
دوید با اون آدمی که اول فکر میکردم خیلی فرق داشت
شاید چون الان مست بود اینجوری شده بود
شایدم نه ...
نمیدونستم حالا باید چیکار کنم که ویلیام به گارسون گفت
_میشه صورت حسابو بیارین ...
از اینکه میخواستیم برگردیم خوشحال شدم
با اینکه فقط یک ساعت از اومدنمون گذشته بود اما واقعا از دیوید ترسیده بودم
مخصوصا وقتی لیوان مارتینی منم بدون اجازه سر کشیده بود
خیلی زود صورت حساب رو آوردن و با حساب کردن ویلیام ، بلند شدیم
گویا ویلیام انقدر داغ کرده بود که دیگه نمیتونست تو بار بمونه و امیلی رو امشب تو اتاقش میخواست
برای همین راضی به برگشتن شد
تو کالسکه هم نگاه خیرهاش رو امیلی بود و امیلی هم با ۱ورت سرخ شده به دامنش خیره بود
یهو حس کردم چیزی کنار پام حرکت میکنه
فکر کردم چیزی زیر دامنمه اما با لبخند دیود متوجه فقیه شدم
پاشو رو ساق پای لختم کشیدم
لبخند دندون نمایی زد
پامو عقب کشیدم اما فاصلمون کم بود و اثری نداشت
حرکت پاش هم بدنمو داغ کرده بود و هم عصبیم کرده بود
پاشو بالاتر کشید که با ترس پاهامو جفت کردم
لعنت به این دامن های پفی و بزرگ
با توقف کالسکه نفس راحتی کشیدم و سریع پیاده شدم
منتظر ویلیام و بقیه نشدمو و خودم به تنهایی به سمت خونه رفتم
اما تو سر سرا با صدای بابا متوقف شدم
_سوفیا ...
برگشتم سمتش
_بابا...شما هنوز بیدارین
_بیا اینجا سوفی...باید باهات صحبت کنم
همین لحظه دیوید رسید و به دیدن بابا رفت
_لرد آنسل ... چه خوب که بیدارین... میخواستم باهاتون صحبت کنم
اینو گفتو با لبخند منظور داری به من دوباره نگاه کرد
احساس بدی داشتم
بابا گفت
_خواهش میکنم دیوید ... اتفاقا الان با پدرت صحبت تو و سوفیا بود
_جدا ... چه عالی ... چون منم راجب بانو سوفیا میخواستم باهاتون صحبت کنم
بابا سر تکون داد و وارد اتاق شد تا پشت سرش ما هم وارد اتاق شیم
خشکم زده بود
دیود خیلی سر خوش از کنارم رد شد و به سمت اتاق رفت و جلو در ایستاد و منتظر من موند
با حرص رفتم به سمتش اما قبل از اینکه از کنارش رد شم دستش دور کمرم قفل شد و کنارم گوشم گفت
_وقتی اخم میکنی خواستنی تر میشی سوفی ...
_______________________________________________
خب اینم از این پارت 🫡
نظرتون چیه؟😶
داریم کم کم به جاهای هات و 🔥 نزدیک میشیم پس مراقب باشید رادیات هاتون سوراخ نشه 😉😁
و ممنون بابت حمایت هاتون از مارت قبلی فقط لطفا کامنت هارو بیشتر کنید
یه چهار پنج کلمه نوشتن در برابر این همه جمله ای که من توی هر پارت مینویسم به خدا که هیچی نیست ❤️🩹
شرط پارت بعد
❤️۱۲ لایک
💬۲۲ کامنت