پسر عمو 💞 part 1

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/01/18 09:26 · خواندن 3 دقیقه

سلام بپرررررر نه نه صبر کن نپر که پات پیچ میخوره آروم آروم برو 😂🐒

 

 

 

از زبون مرینت👇

صبح از خواب بیدار شدم دیدم که هوا خیلی خوبه منم تصمیم گرفتم که برم امروز ساحل دست و صورتمو شستم رفتم پایین به همه سلامی کردم  نشستم پست میز  شروع کردم به صبحانه خوردن داشتم صبحانه میخوردم که بابام گفت ....

 

بابا: دخترم امروز وقتت آزاده ؟؟؟ 

مرینت: آره بابا آزاده من میخواستم که برم ساحل ....

بابا: دخترم منم میخواستم بهت بگم که بریم ساحل ....

مرینت: باشه بابا میریم .....

 

فلیکس: از خواب پاشدم میخواستم که برم پایین دیدم که مرینت با خودش میگه برم ساحل منم گفتم به همه بگم بریم این طوری میتونم به مرینت یکم نزدیک شم حالا هگ نقشم گرفت ....

بعد صبحانه 👇

مرینت: رفتم حموم از حموم اومدم بیرون لباس  پوشیدم 

لباس های مری 👆

 

یکم آرایش کردم رفتم پایین دیدم که همه آماده استند وقتی که فلیکس منو دید اخم کرد آه این دیگه چشه 

 

فلیکس : رفتم اتاقم آماده شدم 

عکس توی معرفی از فلیکس همون لباس است الان توی تنش 

رفتم پایین بعد چند دقیقه بعد مرینت هم اومد  آخ این دیگه چی لباسی بود که پوشیده ده همه بدنش معلوم میشه یک اخم کردم بهش که یک چش غره رفت ....

مرینت: همه مون رفتیم ساحل چون امروز تعطیلی بود همه توی ساحل بودند منم رفتم اول کریم زد آفتابمو زدم بعد روی یک از تیم کت های روی ساحل نشستم که فلیکس اومد کنارم گفت ...

فلیکس: مرینت جون تو دیگه هیچ لباسی نداشتی که اینو پوشیدی ؟؟؟ 

مرینت: نه نداشتم مشکل تو با من چیه هان بگو بیبین فلیکس تو حق نداری درباره من تصمیم بگیری که من چی بپوشم چی نپوشم ...

فلیکس: اووو که اینطور باشه هر غلطی که دلت میخواد بکن به من ربطی ندارد ولی اگر توی کدوم درد سری افتادی تقصیر خودت است ...

مرینت: برو بابا 

 

۳ ساعت بعد 👇

مامان فلیکس: بچه ها ما دیگه میریم چون خیلی خسته شدیم اگر شما ها میتونید بمونید 

مرینت: باشه خاله جون شما بیرید من میمونم 

فلیکس: آره منم میمونم 

بابای مرینت: باشه پس مواظب خودتون باشید خدا نگهدار 

فلیکس: باشه خدا نگهدار 

مرینت: رفتم سمت دریا اون جا روی شن ها نشستم که یهو سرو کله سه تا پسر پیدا شد ...

پسر اولی: سلام خوشکله 

پسر دومی: اففففف چه بدن سفیدی داره لامصب 

پسر سومی: آره به همون حال میده 

مرینت: گم شین  لاشخورا 

پسر اولی: اوو چقد بی عصاب 

مرینت: از جام بلند شدم میخواستم برم که یهو اون پسر دومی دستمو گرفت منو به سمت خودش کشوند میخواستومنو ببوسه که فلیکس اومد 

فلیکس: به به خوش میگذره منم بیام ؟؟ 

پسر سومی : نه داداش این فقط مال ماست 

مرینت: فلیکس از عصبانیت صورتش قرمز شده بود که اومد او پسر سومی را با مشت زد که دوتا میگسر دیگه به جون فلیکس افتادند منم از فرصت استفاده کردم و الفرارررررر داشتم میدویدم که اون سه پسر آمدند کجا کجا 

فکر کردی میزاریم از دستمون در خوشکله ...

مرینت: داشتم از ترس سکته میکردم که دوباره دویدم که به یک کوشه نتگ و تاریک رسیدم اون هیچ کی نبود چون اون جا یک بن‌بست بود .....

پسر اولی: به به گربه کوچولو به دام افتاد ...

مرینت: اون پسر دومی اومد سمتم لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد به بوسیدن خیلی سعی کردم که حلش بدم ولی زورش خیلی زیاد بود پسر سومی اومد نزدیکم که دست کرد توی شلوارم 😱😱😱

 

 

 

خوب خوب تمام شد 

 

شرط پارت بعدی ¹⁵ لایک ³⁰ کامنت 

باییییی 👋❤️👋👋👋