عشقی که از ازدواج شکل گرفت P4

داری رد میشی لایکو بزن 🤍
سلام بچه هاااا
حمایت ها کم شده.....لطفا حمایت کنین چون قراره خیلی هیجانی بشهههه
__________________________________________
#مایا
واقعا چم شده؟
اشکامو پاک کردم که صدای در اومد و جواب دادم
M:بفرمایین
و بعد بهترین رفیق سیلا اومد داخل اسمش لوکاس بود
(L:لوکاس)
L:ببخشید مزاحم شدم میخواستم راجب یک چیزی باهات حرف بزنم
M:بله بفرمایین
اومد داخل و درو پشت سرش بست
L:راستش همونطور که میدونین من بهترین دوست سیلام و حتی توی جشن عروسیتون بودم و اون گف به کسی نگم ولی الان که آنا برگشته اوضاع فرق میکنه
با جمله اخرش گیج شدم؟منظورش چی بود فرق داره؟
M:منظورت چیه؟
L:من حتی راجب قرارداد تون هم میدونم
M:دقیقا بهم بگو چیو بهت نگفته
L:خب منو اون مث داداشای نداشته ی همیم و همه چیو بهم میگیم حتی اگر یکیو بکشیم
M:خیلی خب ...... حالا منظورت!؟
L:منظورم اینه که تو این چند روز کمکش کن آنا رو دور کنه
M:و چرا باید همچین کاری بکنم؟
L:چون آنا به سیلا اسیب میزنه......تو از بچگی باهاش بودی مایا پس بهش به عنوان دوست دوران بچگی کمک کن
M:نه امکان نداره من ازش متنفرم
L:لطفا به حرفام فکر کن شاید مث قدیم تو بچگی هنوز همو دوست داشته باشین
با این حرفش یک ذوق کوچیکی گوشه قلبم نشست ولی به روی خودم نیاوردم و مسخره جلوش دادم
M:هه هه چ حرفا......من حتی دیگه نمیخوام بچگیمون رو به یاد بیارم....
ولی بعدش با حالت غمگینی ادامه دادم
M:حتی اگر من مث قدیم دوسش داشته باشم اون دوسم نداره
احساس کردم با این حرفم فکر کرد دوسش دارم.....ولی حتی خودمم نمیدونستم هنوز دوسش دارم؟
L:خب پس از این قضیه برای نزدیک شدن بهش استفاده کن
یک لحظه فکر کردم و لب باز کردم
M:امممم خب......
همون لحظه در باز شد و سیلا اومد داخل
S:اینجا چخبره؟
حرفمو به لوکاس زدم
M:بهش فکر کردم اقای لوکاس بنظرم فکر خوبیه حالا میتونین برین
انگار با این حرفم فهمید تاییدش کردم و بعد اینکه سیلا رف
M:اینجا طویله نیس کلتو میندازی همینجوری میای داخل
S:حتی اگر هم باشه من صاحبشم و اختیار دارم پس حرف نباشه
پوفی کشیدم که حرفشو ادامه داد
S:راجب چی حرف میزدین
M:کار! S:اونوقت چه کاری؟ M:اونش به تو نیومده
S:رفیقمه میخوام بدونم راجب چی حرف زدی باهاش
M:چ جالب......ولی برام مهم نیس پس فعلاااا.....
خواستم از در برم بیرون که دستمو کشید و منو انداخت روی کاناپه و از اونجایی که پرده ها کشیده بود کسی از بیرون داخل رو نمیدید
و یهو پرید رومو و خیمه زد
M:میدونی نمیتونی بهم دست بزنی
S:میدونم خوشت میاد از این کار پس بیا همکاری کنیم
وقتی گفت میدونم خوشت میاد همون لحظه به فکر فرو رفتم
که یهو در باز شد و انا اومد داخل......یعنی میدونست انا قراره بیاد؟ واسه همین اینکار کرد؟
انا در لحظه با حسادت بهم نگاه کرد و بعدش سیلا از روم پا شد
S:خانم انا لطفا قبل از ورود در بزنین
A:نمیخوام
M:اینجا مث بقیه طویله هایی که توش کار کردی نیس
با این حرفم عصبی شد ولی با خونسردی گف
A:اره اینجا تنها چیز جذابش سیلا
توی دلم گفتم بدبخت جایی که تنها چیز جذابش سیلا باشه 😂🙄
سری براش به نشانه مهم نبودن تکون دادم و ادامه داد
A:سیلا واسه همکاری مون قرارداد رو امضا کردم
M:قرار باهاش همکاری کنیم؟
S:من بر خلاف شخصیتی که داره از طراحی هاش خوشم میاد
با این حرفش انگار به آنا بر خورد و قیافه گرفت
S:قرارداد رو بده و برو چون مزاحمی
A:حداقل اینجا انجامش ندین پاشین برین خونه
S:چه ایده ی عالی دادی.....مگه نه عزیزم؟
بعدش به من نگاه کرد و یاد حرف لوکاس افتادم و جواب دادم
M:اره عشقم......پاشو بریم خونمون
A:اوی اوی یک دیقه.....شما باهم زندگی میکنین؟
S:کجای کاری؟ ما ازدواج کردیم!!
بعدش دستمو بالا اورد و به حلقه هامون اشاره کرد
اون حلقه هارو محل احتیاط واسه پدرامون گذاشته بودیم چون یهویی میان
و با این حرف سیلا انا انگار یک دنیا رو سرش خراب شد و ناامید رفت و درو بست
M:میدونستی داره میاد که اون کارو کردی؟!
S:نه خیلی اتفاقی شد M:هوی تو حق ند.....
خواستم حرف بزنم که انگشتشو گذاش رو لبم
S:چرا یکجوری میگی انگار خوشت نیومد
با این حرفش چپ چپ نگاش کردم و گفتم
M:چرا حرف میزنی واسه خودت؟
S:اوکی
M:خودت دوس داری بعد میندازی به من؟هه روش جدیدی بود
با این حرفم تازه انگار فهمید ضایع شده و عصبی پا شد و گف
S:باهم میریم خونه اون دختره نکبت شک نکنه
M:قبوله ولی کسی نباید مارو ببینه
S:چرا داری کمکم میکنی؟
M:همینطوری ولی باید پول صبحو بهم بدی
S:خیلی خب گشنه پول
رفتیم خونه و وقتی رفتم تو اتاقم و در اومدم و اونو دیدم که روبروی تلویزیون رو مبل نشسته
M:پولو بزن......و اینکه شام چی میخوری
S:پولو الان واریز میکنم......شام هم باهم درس کنیم امروز؟
نمیدونم امروز به طرز عجیبی مهربون شده بود که با تعجب جواب دادم
M:باشه؟!
اومد تو اشپزخونه و جلوم وایساد
M:میخواستم میگو درست کنم S:اوکی
در لحظه صحنه ی تو دفترش یادم اومد و یهو دلم خواست بهش بگم:
M:میشه یک درخواستی بکنم؟ S:بگو
با چشمای برق زده بهش گفتم
M:میشه هر وقت خواستی با انا بری بیرون منم بیام؟
S:اره.....قبوله ولی پول نمیدم
در لحظه خوشحال شدم و خندیدم و جواب دادم
M:باشه
#سیلا
وقتی میخندید خیلی خوشکل میشد
وایسا من چی دارم میگم......سریع رومو برگردوندم و رفتم گاز و روشنش کردم و ماهیتابه رو گذاشتم روشو و روغن ریختم.......
وقتی اماده شد باهم خوردیم و رفتم تو اتاقم که گوشیم زنگ خورد.....انا بود!؟
6065 کاراکتر
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه
برای پارت بعد
۲۲ کامنت ۲۰ لایک
لطفا برسونین که پارت بعد خیلیییی قشنگه