ادامه 

سلام بچه هاااا

 

       ________________________________________

#الا

رفتم بغلش 

A:هنوزم باید توضیح بدی      

W:بیا بریم مادر و پدرت و ببینیم بعدا میگم برات

A:داری میپیچونی؟   

W:اول باید پدر و مادر زنمو ببینم

A:ولی اگر توضیح ندی.....دیگه نه من نه تو 

W:باشه باشه 

رفتیم داخل خونه نقلی پدر و مادرم 

(مامانش:M    باباش:B) 

M:الا عزیزم میشه بری از سوپر خرید کنی

A:مامان مهمون داریم       M:کیه؟ 

ویلیام با اعتماد به نفس گف

W:داماد ایندتون         

مامانم که خیلی تعجب کرده بود از اشپز خونه درومد و اومد سمت ما 

M:نگفته بودی با کسی رابطه داری 

A:خب راستش......         

W:من گفتم نگه که سوپرایزتون کنم

مامانم با شک و تردید گف

M:اها باشه            A:بابا کی میاد؟ 

M:الانا میاد.....خب بیا برام تعریف کن چجوری همو دیدین......کی اول شروع کرد؟ 

A:مامان مگه تو بازجویی؟      

W:اول من اعتراف کردم عشقمو

M:اوممم خب کجا الا ی مارو دیدی؟ 

W:تو خیابون و شرکت ه که اینو میگم ولی تعقیبش کردم و از روی مکانی که کار میکرد رفتم سمتش 

A:جوابشو نده.....باز بعدا بیشتر فوضولی میکنه 

W:الا مامانته درس حرف بزن 

M:اون همیشه اینجوریه......درست ادبش نکردم 

W:خب اگر میشه من خیلی خستم میتونم تو یکی از اتاق هاتون استراحت کنم

M:البته برو تو اتاق الا 

رفتم سمت ویلیام و زدم به شونش پاشو بریم 

رفتیم تو اتاق.....اتاق من زیاد بزرگ نبود 

A:تو رو تخت بخواب من رو زمین.....واسه شب 

W:دوتامون رو تخت جا میشیم 

A:من هنوز اشتی نکردم چون توضیح ندادی 

W:پس اون بغل چی بود؟      

A:گفتم که هنوزم منتظر توضیحتم

W:خب پس بشین برات بگم        A:میشنوم

رفتم و کنارش رو تخت نشستم 

ویلیام با چشمایی که هیچ حسی توش نبود نگام کرد

W:من مادرم رو وقتی از دست دادم تنها چیزی که ازش برام موند یک وصیت بود اونم این بود که شغل خانوادشو ادامه بدم 

A:شغلشون خلافکاری بود؟        W:اره 

A:ولی بازم بخاطر یک وصیت؟     

W:الا تو درک نمیکنی.....وصیت مامانم بود 

وقتی صورتشو دیدم نتونستم تحمل کنم و ادامه ندادم 

A:باشه 

برای اینکه خوشحالش کنم بهش گفتم 

A:پاشو بریم روستا رو نشونت بدم     W:باشه 

رفتیم و کل روستا و مغازه ها و پارک رو نشونش دادم 

و بعد ساعت ۳ برای ناهار برگشتیم و وقتی ناهار خوردیم این قدر خسته بودم رفتم تو تختم و نفهمیدم کی خوابم برد 

#ویلیام

بعد از ناهار متوجه شدم الا خوابید واسه همین رفتم کمک مامانش کنم 

بعدش رفتم کمی تا با پدر و مادر الا صحبت کنم و اونا راجب من پرسیدن و منم جواب دادم 

و بعد از یک ساعت دوباره رفتم تو اتاق الا.....خودمو بغلش جا دادم و اونو تو اغوشم فرو کردم و خوابیدم 

 

 

 

 

 

 

3000 کاراکتر

امیدوارم خوشتون اومده باشه 

برای پارت بعد 

24 کامنت      20 لایک