عشق بی نهایت p3
سلام ببخشید دیر پارت دادم
در کمدم رو باز کردم و داشتم به همه لباس هام نگاه میکردم ببینم کدومش خوبه که چشم به یه پیراهن سیاه رنگ که آستین پف توری بود رو برداشتم یه نگاهی کردم بهتره این پیراهن رو بپوشم و یه کفش سیاه پاشنه بلند هم انتخاب کردم
لباس هام رو پوشیدم و رفتم جلوی میز آرایشم یه آرایش کردم یه کیف کوچیک که فقط گوشیم جا میشد برداشتم
و از اتاق خارج شدم
از زبون آدرین
بعداز اینکه مرینت رفت اتاقش منم رفتم اتاقم در کمد لباسم رو باز کردم و یه پیراهن و شلوار اسپرت انتخاب کردم و بعد از حاضر شد از اتاقم بیرون اومدم
هنوز مرینت اتاقش بود منم از خونه خارج شدم و ماشین رو روشن کردم تا گرم بشه
بعداز ده دقیقه مرینت اومد نشست تو ماشین
گفتم : خب بلاخره اومدی بریم ؟
مرینت : طول کشید تا حاضر شم دیگه بریم
ماشین رو حرکت در آوردم
________________________________________________
بعداز چند دقیقه رسیدیم ماشین رو جایی پارک کردم و از ماشین پیدا شدیم و وارد پارتی شدیم
اون جور که فکر میکردم نیست و یه پارتی معمولی بود این بهتره
دیدم شلوغ هست به مرینت گفتم بهتره کنارم باشی چون شلوغ پلوغه گم میشه
مرینت : من که بچه نیستم ولی باشه
اونجا یه میزی خالی بود به مرینت گفتم بیا بریم اونجا بشینیم اونم باشه ای گفت رفتیم اونجا نشستیم و یه نوشیدنی سفارش دادیم
بعداز اینکه نوشیدنی مون اومد خوردیم
و بعد دیدم همه یه جایی جمع شدن و دارن با game machine بازی میکنن
منم رفتم یکم بازی کنم خیلی بازی باحالی بود
مرینت هم داشت بازی میکرد
بعداز کلی بازی کردن خسته شدیم و خوابمون میومد
دیگه بدنمون جون نداشت رفتیم سوار ماشین شدیم
و ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه حرکت کردیم
وقتی رسیدیم ماشین رو پارک کردم از ماشین پیاده شدیم وارد خونه شدیم دوتامون هم رفتیم به اتاق های خودمون
خیلی خوابم میومد که نتونستم لباسم رو عوض کنم و بدون عوض کردن لباسم روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم
از زبون مرینت
وقتی که وارد پارتی شدیم آدرین یه نگاهی کرد و گفت بهتره کنارم بمونی چون شلوغه گم میشی
منم گفتم مگه بچه ام ولی باشه
آدرین یه میز خالی دید رفتیم اونجا نشستیم و یه نوشیدن سفار دادی و بعد از اینکه نوشیدنی مون رو خوردیم
با آدرین رفتیم با game machine بازی کنیم
بازی خوبی بود خوش گذشت
دیگه داشت خسته میشدم و خوابم میوم که آدریآدرین گفت بیا بریم دیگه
سوار ماشین شدیم وقتی رسیدیم به خونه آدریآدرین ماشین رو پارک کرد از ماشین پیدا شدیم
در خونه رو باز کردم فقط مستقیم به سمت اتاقم رفتم کیفم رو روی کف اتاقم انداختم لباس هام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم
________________________________________________
چشمام رو باز کردم به ساعت گوشیم نگاه کردم نه صبح هست نمیدونم کی خوابم برد دیشب
از روی تخت بلند شدم از اتاق خارج شدم رفتم سرویس بهداشتی دست و صورتم رو بشورم بعد اومدم اتاقم تختم رو مرتب کردم رفتم جلوی میز آرایشیم موهام رو شونه کردم و از پایین دم اسبی بستم و بعد کیفم رو از روی زمین برداشتم و اتاقم رو تمیز کردم
از اتاق خارج شدم رفتم آشپزخونه یه صبحانه خوشمزه درست کردم داشتم صبحانه رو روی میز نهار خوری میزاشتم که صدای آدرین به گوشم رسید
گفتم: صبحتون بخیر
آدرین : صبح تو هم بخیر داری چی کار میکنی
گفتم : الان چی میبینی روی میز ، صبحانه
آدرین : اونش که میبینم صبحانه هست دستت دردنکنه ولی فکر میکردم امروز دیر بیدار میشی چون دیشب خیلی خسته به نظر میرسیدی.
گفتم : آره دیشب خسته شده بودم ولی صبح که بیدار شدم خوابم نمیومد بیدار شدم بیا بشین دیگه صبحانه مون رو بخوریم
آدرین باشه ای گفت و هردومون نشستیم و شروع کردیم به خوردن صبحانه مون
آدرین : راستی خبری از ماتیاس نیست زنگ نزده؟
گفتم : نه هنوز زنگ نزده وقتی صبحانه ام تموم شد میخوام بهش زنگ بزنم
آدرین : باشه ولی دیگه رسیده حتما برزیل
بعداز صبحانه ظرف ها رو جمع کردم و رفتم زنگ زدم به ماتیاس ولی گوشیش رو جواب نمیداد
همین جوری زنگ زدم جواب نمیداد
شاید داره دنبال هتل میگرده سرش شلوغه اگه گوشیش رو باز کنه زنگ میزنه
فردا هم همین جور زنگ میزدم به ماتیاس جواب نمیداد
------------------------
چند روزی این جوری گذشت و به ماتیاس زنگ میزدم بر نمیداشت
فردا بازم به گوشی ماتیاس زنگ زدم برنداشت دوباره زنگ زدم ولی این بار جواب داد ولی صداش شبیه ماتیاس نبود
: اَلو سلام
مرینت : سلام ببخشید شما ؟
: من آقای وینسلت هستم
مرینت : ببخشید گوشی ماتیاس دست شما چی کار میکنه آقای وینسلت
وینسلت : خانم مرینت چیزی میخوام بهتون بگم
مرینت : شما اسم منو از کجا میدونید
وینسلت : اسمتون رو برادرتون خواهرم مرینت ذخیره کرده بود و فهمیدم شما خواهرشون هستید
مرینت : میشه گوشی رو به برادرم بدید
وینسلت : نمی تونم
مرینت : واسه چی نمیتونید
وینسلت : اول به حرفم گوش کنید بعد
مرینت : باشه حرفتون رو بگین
وینسلت : وقتی که برادرتون میخواستن از خیابون بگذرن
یه ماشین با سرعت زیاد که داشت میومده بهشون برخورد میکنن و راننده ماشین هم فرار میکنه بعد مردم دورش جمع میشن و به آمبولانس زنگ میزنن و بعد که به بیمارستان میارن و دکتر ها هرکاری کردن تا زنده بمونن ولی متاسفانه دیگه هیچ کاری فایده ای نداشت و جونشون رو از دست دادن
با چیزی که آقای وینسلت گفتن یه دقیقه شوک شدم
گفتم : دارید شوخی میکنید با من مگه نه
وینسلت: کاش شوخی بود خانم مرینت
گفتم : پس چرا وقتی به گوشی ماتیاس زنگ میزدم کسی جواب نمیداد الان شما جواب دادید ؟
وینسلت: گوشیشون خاموش شده بود امروز تونستیم روشن کنیم و بعد شما زنگ زدید من هم جواب دادم
مرینت : راست میگید آقای وینسلت
وینسلت: بله ، متاسفم و خدابهتون صبر بده
با شنیدن بله پاهام شل شدن نتونستم کنتولشون کنم افتادم روی زمین و اشکام داشتن از روی صورتم جاری میشدن
با صدای آقای وینسلت به خودم اومدم
وینسلت: خانم مرینت خانم مرینت حالتون خوبه
مرینت : بله خوبم کاری ندارید خدافظ
وینسلت: نه کاری ندارم خداحافظ
گوشی رو قطع کردم دیگه نتونستم تحمل کنم بغض توی گلوم رو شروع کردم به گریه کردن
و هق هق کردم کل خونه رو پر کرده بود که آدرین اومد کنارم و گفت : چی شده مرینت
با هق هق کردن و گریه کردن کل ماجرا رو به آدرین گفتم
آدرین هم با حرف های من ناراحت شد و چشمام پر شده بود
نفس عمقی کشید و گفت : آروم باش مرینت آروم باش
آدرین بغلم کرد و تو بغلش داشتم گریه میکردم و اشکام پیراهنش رو خیس کرده بود
آدرین سرم رو با دستاش گرفت و اشکام رو با انگشتاش پاک کرد و میگفت: باشه مرینت آروم باش ، آروم باش
با هق هق کردنم سرم رو تکون دادم
و گفتم : آخه چطور آروم باشم داداشم هم خونم از دست دادم
آدرین : باشه آروم باش مرینت
________________________________________________
خب امیدوارم از این پارت لذت ببرید
روز خوبی داشته باشید
تا پارت بعدی خدانگهدار
شرط : ۴۰ تا لایک و کامنت