قشاع

Anita Anita Anita · 10 ساعت پیش · خواندن 5 دقیقه

 P: 9 to 11

پارت بعد منحرفی هست زود شرطا رو کامل کنید بذارم براتون😁💧🩲

#قشاع پارت 9#

+چقد هار شدیا

_آره مشکلی داری؟

'اسکلین شما دوتا؟!'

_+شاید

همزمان گفتنمون باعث شد سمتش برگردم، اونم سمتم برگشت و چشم تو چشم شدیم.

چشماش خمارم میکنن. وقتی اینجوری صورتش رو میبینم میگم چی میشد من جای ماری بودم.. چی میشد یه شب از شب های زمستونی، تنش بدنم رو گرم کنه؟ چی میشد اگر لباش رو روی لبام حس میکردم؟

+از کی تاحالا چشات اینقد قشنگ شدن؟

"آقا بین شما دوتا خبریه؟"

با صدای بلند داد زدم

_نخیر ماری آقا اشکان دلش فقط پیش یکیه

و خنده ای سر دادم

_دیگه از چشمای من تعریف نکن، برو تو چشمای خانم ایکس زل بزن بگو چشمات قشنگن ببین چطو پارت میکنه

"تو می شناسیش سلین؟"

_معلومه که آره. اصلا اول من باهاش رفیق بودم بعد آقا اشکان ازش خوشش اومد

+هوی اگه میخواستم اینقد بگم خب میگفتم

_خب میگفتی🤷🏻‍♀️

'من میرم سلین'

_برات غذا درست میکنم شب بیا ببر

"شما دوتا مشکوکی! چرا تو باید براش غذا درست کنی؟"

_خب..

'مامانم رفته سفر، سلین لطف کرد گفت برام غذا درست میکنه'

"منم بیام کمک؟"

_وا بیای چکار

"بیام غذا درست کنم😁"

+ماری و میلاد بیان منم میاما

"آقا اصلا امشب پاتوق میکنیم اینجا"

+من به امیر هم میگم

'به دریا زنگ میزنم'

_آقا الان شماها دارین خونه ی من مهمونی میگیرین؟

"ناراحتی میریم خونه ی میلاد تورم دعوت نمیکنیم"

_هرکار دوست دارین بکنین

و رومو کردم سمت اتاق و رفتم سمت راهرو

_پشت سرتون درو ببندید

+خیل خب حالا سلین ماری یچیزی گفت دیگه

_خوابم میاد. درو آروم ببندید

صدای پاهایی رو پشت سرم شنیدم و دستم رو کشید

+سلین خب اون یه شوخی کرد تو که بی جنبه نبودی، اصلا اگر سختت هست میذاریم یه روز دیگه ولی بدون تو که نمیشه اصلا خوش نمیگذره

"ببخشید سلین. نمیدونستم ناراحت میشی"

دستاشو باز کرد تا بغلم کنه

_بخشیدم. خب حالا ساعت چند میاین؟

"راجب امشب مطمئنی؟ میخوای بذاریم یه روز دیگه؟"

_حوصلم سر رفته همین امشب بیاین

+من نمیام

_وا چرا

"اشکان ناز نکن"

+ناز چیه بابا نمیتونم امشب بابام میخواد مهمونی خانوادگی بگیره

_نمیشه زودتر از اونجا بیای اینجا؟ تا صب هستیم ما

+اگر بشه میام

#قشاع پارت 10#

+اگر بشه میام

_هرموقع اومدی آروم بیا این زنیکه همسایه خیلی خوابش سبکه سرصدا شه نصف شب خانم بدخواب میشن میان اعتراض

+آخی 😂

(4 ساعت بعد ساعت 9 شب)

کی میان این منگلا منو اینقد معطل کردن

:زنگ در:

آخیش اومد

درو باز کردم

"بفرمایید خانم خونه"

_وای ماری چرا اینکاری کردی الان رژیمم رو مجبور میشم بشکنم

"اگر نمیخوای برم پسشون.."

_نه حالا دیگه خریدی بیا اون کاناپه رو جابه‌جا کنیم جا واسه خواب بیشتر شه

"چقد تو گدایی دختر اینهمه اتاق تو این خونه میخوای خیاری بخوابیم توی این حال؟ "

_منگل کلی تشک و بالشت گذاشتم این سط بکپین همینجا دیگه مگه نمیخواین خبرتون فیلم ببینین

'سلام سلام من اومدم'

_خوش اومدی بیا

رفتم جلو تر و از دستش خریدار گرفتم

_پیتزا گرفتی میلادددد

'بله خانم'

" ميگما، مگه قرار نبود تو برای میلاد غذا ببری؟ "

منو میلاد نگاهی بهم انداختیم و خنیدیدم

'دیگه حالا گفتم امشب مزاحمش میشیم دیگه غذا درست نکنه خودم بیارم به هر حال بخاطر من مهمونی افتاد تو پاچش😂'

_هی دمت گرم خیلی وقت بود نخورده بودم

*سلامممم*

_به به دریا خانم خوش اومدین امیر خان کجان؟

*ماشینو داره پارک میکنه میاد الان*

_آها باشه بیاین شما این کاناپه هارو جابه جا کنیم

ماری و دریا نگاهی بهم انداختن و پوزخندی زدن

"سلین، میشه صحبت کنیم؟"

_دنبالم بیا

به سمت اتاق رفتم و ماری هم پشت سرم اومد.

"میخوام راجب به موضوعی بهت بگم که تاحالا نمیدونستم باید بگم یا نه"

_چیزی شده؟

"واقعا نمیدم چجوری بگمش،آآآممم.. اممممم. سلین من از یکی خوشم میاد*

_این که خیلی خوبه ماری. کی هست حالا این آقای خوشبخت؟

" اشکان"

نفسم بند اومد. ماری عاشق اشکان شده.. یعنی همه چیز دیگه تمومه

_خودش میدونه؟

"معلومه که نه منگلی؟ میخواستم ازت بپرسم ببینم بگم بهش یانه."

_بگو،معلومه که بگو. چرا نگی. یعنی، ماری مطمئنی؟

"خیلی وقته این حس دارم ولی نمیدونستم بگم یا نه"

_اشکان دوست داره.. اگر بهش بگی رد نمیکنه.. با سر قبول میکنه

"چییی؟! از کجا میدونی سلین"

_من مثلا از بچگی با اشکان بزرگ شدمااا. میشناسمش. بعدم خودش بهم گفت

تنها کاری که از دستم برمیومد برای اشکان.. این بود که ماری رو کنارش بذارم..

#قشاع پارت 11#

.. این بود که ماری رو کنارش بذارم..

امیر اومد داخل و همه نشسته بودن روی تشک ها و فیلم میدیدن

گوشیمو برداشتم و شماره ی اشکان رو گرفتم

+بله سلین

_اشکان میشه هرموقع که تونستی سریع بیای اینجا؟

+اتفاقی افتاده سلین؟

_لطفا فقط بیا باید یچیزی بهت بگم

+باشه میام هرموقع بتونم از اینجا برم بیرون میام پیشتون

_اگر اومدی نذار کسی بفهمه از بالابر تراس بیا

+باشه عزیزم من شاید دیر بیام تو برو تو اتاقت بخواب من اومد سریع میام اتاقت.

_باشه فعلا

+فعلا

رفتم توی هال و نشستم رو کاناپه

_بچه ها من حالم یکم بده میرم توی اتاقم یه دوش بگیرم کاریم داشتین ماری بیاد بگه بهم

"چشم سرورم حالا برو اگر بهتر نشدی بگو برات قرصی چیزی بیارم بخوری بخوابی حداقل"

_فعلا

توی حموم اتاقم رفتم و دوش رو باز کردم، لباسام هنوز تنم بودن. من الان فقط نیاز داشتم تن گرم اشکان تنم رو کمی از این حالت سرما و یخ زدگی بیرون بیاره... ولی نمیشه.. اون هیچوقت تنش رو با من شریک نمیشه...

(چند ساعت بعد)

نمیدونم چقد گذشته.. زیر دوش چشمامو بستم و خوابم برد.. از سرما دارم میلرزم.

+سلین، سلین منم اشکان. بیام تو؟

با صدای که به سختی قابل شنیدن بود گفتم

_بیا

در باز شد و اشکان داخل اومد.

+سلین چی شده چکار داری میکنی با خودت دختر جون

من گوشه ی حموم بی جون افتاده بودم. اشکان روی من خم شد و نگاهی به لب هام انداخت. رنگم پریده بود و لب هام میلرزیدن

+سلین چی شده؟ چرا اینکارارو با خودت میکنی؟

به سختی دستمو بالا بردم و یقه ی تیشرتشو گرفتم. کشیدم پایین جوری که صورتش کمتر از یک سانتی متر از صورتم فاصله داشت.

_میخوام این بود رو تا ابد پیش خودم داشته باشم

+چکار میکنی سلین؟ نکن اینکارو

_فقط میخوام توی این چند لحظه این بورو حس کنم..

صورتم رو تا حدی جلو بردم که لبام رو لباش قرار گرفتن....

خب خب تمام.

شرط پارت بعدی لایک ها بالای 20 تا باشن