
آبنبات من🍭❣💋 PART_16

سلاممم💋بچه ها برای خواندن پارت امروز یه شرط داریم💙
همه حداقل دوتا کام میدن با لایک برای پارت بعد و اینکه ویو رو میبینیم دیگ کمتر باشه پارت موند ماه دیگ😂💔
آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_16
هه توی شاهزاده ی چس نمکی رو چه به تهدید اخه جوجو(پارازیت نویسنده:نبات لات میشود😂🤣)
دامن و لباسامو که بهشون یکم برگ و تیکه چوب گیر کرده بود تکوندم و تمیز کردم
بعدشم راه افتادم سمت طویله تا صدای گاو در بیارم و جراته ریحونه مادر....اخه فوش مادرم براش کمهههه خدایی
و بلهههه نهایتا رفتم طویله و شروع کردم ماما کردن
طفلک حیوونا یه جوری نگام میکردن انگار فامیل دور پدریشون رو بعد از سال ها زیارت کرده بودن
واقعا از خجالت اب شدم یه لحظه واسه همین دیگ نموندم اونجا و سریع رفتم بیرون
موقع رفتن از بین درختا خان و خانزاده اینا رو دیدم که مشغول بگو بخند بودن و جانان خانوم کبری و ارمانو جوری بهم چسبونده بود که انگار میخوان پیوند بخورن باهم میوه ی کباره پیوندی رو اختراع کنن
حالا میفهمم چرا همه ی بچه ها از کبری بدشون میاد و واقعا هم حق دارن
ولش بابا به من چه اصن
لبخندی زدم و کل راهو بپر بپر کنان رفتم تا داخل عمارت
همین که درو باز کردم بچه ها رو دیدم که دور هم جمع شده بودن و منتظر من بودن
ریحون تا چشمش بهم خورد لباشو تا بنا گوش کش داد و دهنشو باز کرد ولی قبل از اینکه چیزی بگه پریدم روش و تا میخورد نیشگونش گرفتم
+ورپریدهههه این چه جراتی بود به من بدبخت دادی
ابرومو به فنا دادی
گیساتو پشمک میکنم ریحوننن
همونجوری که دست و پا میزد و سعی میکرد خودشو از دستم خلاص کنه با صدایی که سعی میکرد آروم باشه و تبدیل به داد و هوار نشه جیغ جیغ کرد
ـــ آی آیییی ولم کن دیوانهه کبود شدممم سیاه شدممم
لامصب دوتا انگشت نازکت چقد جون و زور داره مگه که انگار داری تیکه تیکه ام میکنییی
+تیکه تیکه اتم کنم کافی نیست بقران
کلثوم دستمو گرف و با کمک نسترن از ریحون جدام کردن
سعی کردم اروم باشم و سر جام نشستم که کلثوم پرسید:
ــ مگه چیشد که اینجوری عصبانی ؟
+راستش...
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم تعریف کردن کل ماجرا
حرفام که تموم شد یهو زلیخا انگاری که غش کرده باشه خودشو انداخت زمین
+وایییییی این دیوث چرا اینقدددد جنتلمنههه
خدایااا مگه میشه مادر، خاله، دختر خاله، دایی، زن دایی، دختر دایی و کل فامیلشون اینقد گند اخلاق و گراز باشن ولی این پسر اینقد جذاب و مهربونننن وای من دیگه طاقت ندارممم
پوکر زل زدم به زلیخا
+یعنی از کاللل حرفام فقط اون قسمت جذاب و مهربون بودن خانزاده رو گرفتی؟
ریحون پرید وسط و گفت:
ــ عزیزم وقتی روی یکی کراشی اگه از اسمون پاستیلم بباره تو فقط دقت میکنی ببینی پاستیل خرسیه تو دست کراشت شفافه یا نه
+بله بله صحیح
سپیده که تا اون موقع ساکت داشت گوش میداد یهو چیزی گف که همه برگشتیم سمتش
ــ اگه خانزاده عاشق شده باشه یا عاشق بشه چی
نازیلا متعجب گفت:
+یعنی چی
>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇