قشاع

P :1 to 4
کاور و برچسپ در دست ساخت
#قشاع پارت 1#
جلو رفتم و دستشو گرفتم. تعجب کرده بود. هیچوقت اینقدر به یه پسر نزدیک نشده بودم.
دستمو روی دهنش گذاشتم و گفتم
_من الان میرم بیرون ماری میاد داخل. خودت میدونی اگر ایندفعه بهش نگی چکارت میکنم اشکان.
دستمو از روی دهنش برداشتم
+بابا لعنتی تو که میدونی نمیتونم. بابا برم چی بگم بگم ماری جان رفیق عزیزم من عاشق توعم؟!
کلمه ی عاشق رو که گفت..ذهنم بهم ریخت. شلوغ شد از حرفایی که باید الان میزدم و نمیتونستم.
منم عاشق توعم عوضی. منم تورو میخوامت. تو همه چیز منی. هرکی میخواد منو تهدید کنه اسم تورو میاره وسط.
_بهش بگو. هرچی که میتونی بگو. فقط بگو. میدونم چه حسیه که توی دلت عشقت رو نگه داری و نتونی حرف بزنی و بگی عاشقشی.
+سلین لطفا. الان نه عزیزم باشه؟ الان نه. بذار یه روز دیگه. نگا کلاس الان شروع میشه باید بریم سر کلاس توروخدا امروز بیخیال شو اصلا من فردا صبح میرم پیشش جلو خودت بهش میگم باشه؟
_قول میدی بعد از اینکه بهش گفتی و باهم خوب شدین و رفتین تو رابطه ارتباطت با منو قطع نکنی بچه جون؟
+هی خری تو؟ اولا هنوز که اتفاق نیوفتاده بعدم مگه من شترم رفیقمو ول کنم وقتی رفتم تو رابطه اونم وقتی پارتنرم رفیق صمیمی توعه. مگه میشه اصلا اسکل جان؟
ازش دور شدم و پشتم بهش کردم. به سمت در یکی از کلاسا راه افتادم و وسطای راه، برگشتم و نگاهی به اشکان انداختم. باید ازش دل میکندم..ماری میدونست من عاشق یکیم ولی اسمش رو هیچوقت نگفتم. چون از اولش هم میدونستم اشکان عاشق ماریعه. نمیتونستم به ماری بگم و اگر باهم رفتن تو رابطه رفاقت خودمو با جفتشون خراب کنم.
اشکان برام دستی تکون داد که دست از نگاه کردن برداشتم و به خودم اومدم
+کلاس اینوره احمق
_گمشو بابا خودتم کیفت تو این یکی کلاسه اسکل
سمتم دوید و گفت
+چرا اینقد خشن با من حرف میزنی خب سلین. اصلا بذار من کیفتو برات میارم.
_احمق تو اصلا نمیدونی کیف کن کدومه من کجا میشینم
+کنار ماری میشینی دیگه
از شنیدن حرفش تعجب نکردم ولی ناراحتی عجیبی توی مغزم پخش شد
_باشه برو بیار کیف ماری رو هم بیار
+چشم قربان
#قشاع پارت 2#
+چشم قربان
از توی کلاس با 5 تا کیف اومد بیرون. کیف هارو گرفت جلوم و 3 تاشو برداشتم. کیف ماری و خودش دستش بود و من کیف خودمو میلاد و دریا رو دستم گرفتم. کیف امیر کجاست پس؟!
_کیف امیر کو؟
+خودش برد بعد از کلاس قبلی
سمت کلاس رفتیم.
*شما دوتا شیطون کجا بودین هاا؟ *
نگاهم روی دریا رفت. چقدر این آدم بچه بود. کیفش رو دستش دادم.
_میلاد کو؟
*آقاتون رفتن بیرون دنبال شما*
واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم این کاراشو. خب من چکار با تو دارم آقا که میای دنبال من. ول کن منو. منو تو اصلا بهم نمیخوریم یکم سیاست داشته باش رفاقتمونو نابود نکن. من فقط به واسطه ی همون رفاقت تا اینجا جلوی خودمو گرفتم ولی باید باهاش صحبت کنم و بگم بدم میاد از این کاراش.
'عه سلین اینجایی. داشتم دنبالت میگشتم. اتفاقی افتاده؟'
با غضب خاصی تو چشمام نگاهش کردم و قدم گذاشتم سمتش. اینقد قدم برداشتم و گذاشتم که رسیدم دقیقا جلوش.
_کیفتو اوردم. بگیرش
'مرسی. ولی چیزی شده؟'
صورت سردم جم و جور کردم و لبخندی زدم
_نه چیزی نشده عزیزم باید چیزی بشه مگه
' نه آخه.. '
نذاشتم حرفشو ادامه بده و دستشو کشیدم سمت دایره ای که بچه ها نشسته بودن.
"آقا یه ایده. بیاین تا کلاس شروع میشه جرعت حقیقت بازی کنیم"
_من نیستم
+عه سلین لج نکن
_لج با کی نکنه تو؟
و پوزخندی زدم
دریا بطریش رو گذاشت وسط و چرخوند. ماری باید از من میپرسید
"خب من که همه چیز اینو میدونم چی بپرسم؟!.. امممم. سلین اگر اون سوالو بپرسم ناراحت میشی؟"
_قطعا آره
"اوکی نمیپرسم. اممم. درسا سوالی نداری؟"
*چرا وایسا.*
دریا بلند شد و از وسط دایره رفت کنار ماری و توی گوشش چیزی گفت که نشنیدم
"اگر قرار باشه توی این جمع با یک نفر راحت تر باشی و بیشتر دوسش داشته باشی اون کیه؟ خب اینو که خودم میدونم دریا احمقی خب از خودم بپرس بهت میگم"
میلاد بهم نگاهی انداخت و وقتی سرمو چرخوندم سمتش،نگاهشو ازم گرفت. حالا وقتش بود که یکم عشوه بیام و بازی کنیم.
_میلاد
" چییییی"
'چی شده؟جانمم؟'
_گفتم توی این جمع با میلاد راحت تر از عمهام این کجاش سخته و اینقدر عجیب؟!
" فکر میکردم خودم باشم"
و قیافشو بچهگانه لوس کرد.
_تو دومین نفری
اسکان که کل این مدت ساکت بود گفت
+من چندمینم؟
انتظار این سوالو ازش نداشتم.
_نمیدونم. شاید چهارمین.
+اونوقت سومین کیه؟
_قطعا امیر
امیر شروع به دست زدن کرد
°فکر میکردم نهایتا پنجم یا شیشم باشم°
_یکم به مغزت فشار بیاری میبینی که بیشتر از اشکان و دریا باهات حرف میزنم و درددل میکنم پدر جان
+عه؟ باش.و بلند شد و رفت بیرون
دریا که اصلا عین خیالش هم نبود گفت
*خب بیشتر راحته با امیر و میلاد و ماری به ما چه وا*
بلند شدم و رفتم بیرون
اشکان به دیواری وسط سالن تکیه داده بود.
_چت شد یهو تو؟
+برو با همونایی که باهاشون راحت تری سلین خانم
_اشکان بچه بازی در نیار الان بقیه ناراحت میشم بیا بریم تو
+چرا نمیفهمی؟
_چیو؟
+تنها کسی که...
#قشاع پارت 3#
+تنها کسی که...
صداش رو بلند تر کرد
+نمیدونم چرا ولی هروقت که اینجوری میشه حسودی میکنم. تو تنها کسی هستی که باعث میشی حسودی کنم
_اشکان میشه لطفا منطقی صحبت کنی؟ الان ماری اینجا هویجه؟
آروم گفت
+هیچوقت به آدمای دور و بر اون حسودی نمیکنم.
_خب من الان باید چکار کنم؟
+نمیشه منو دوست داشته باشی؟
مغزم هنگ کرد. چی داره میگه این روانی؟یعنی چی که منو دوست داشته باش. خب احمق تو عاشق یکی دیگه ای الان منو چکار داری این قلب صابمرده ی منو چرا اینجوری چنگ میزنی
_اشکان... چی داری میگی رفیق؟
+ولش کن.مهم نیست
دستمو کشید و رفتیم دوباره توی کلاس
+ایندفعه من میچرخونم
چرخوندش..اشکان از من. باورم نمیشه
+چرا با من راحت نیستی؟
_الان چه جوابی میخوای؟ مگه با بیرون حرف...
+اون حرفا به هیچ دردی نمیخورن. الان جواب این سوال منو بده.
_من نگفتم با تو راحت نیستم. گفتم با اونا راحت ترم.
+خب چرا با اونا راحت تری ولی من نه؟
_چون خب. با اونا وقت بیشتری میگذرونم.
+الان اگر با منم وقت بیشتری بگذرونی باهام راحت تر میشی؟
_بستگی داره.. ایبابا اصلا چرا من دارم اینقد جواب تورو میدم یه سوال باید میپرسیدی
+چون باید جواب بدی.
_خودتم میدونی برای من هیچ بایدی وجود نداره چون کسی نبوده که برام باید نباید بذاره
+الان من هستم و باید نباید میذارم مشکلی داری؟
اشک توی چشمام جمع شد. یعنی چی؟ چرا اینجوری با من حرف میزنه؟ مشکلش چیه؟ آقا من عاشقتم نمیتونم بیام از عشقم برا تو بگم که.
میلاد که کنارم بود گفت
'چکار داری میکنی اشکان ؟ سلین.. چشمات..'
_مهم نیست. بچه ها از همه معذرت میخوام امروز حوصله ندارم میرم خونه. اگر استاد چیزی گفت ماری بگو لطفا حالم بد بود رفتم خونه.
"ظهر ناهار بیام برات درست کنم؟"
_اگر خواستی.
"ساعت 1 خونه باش میام"
بلند شدم و کیفمو انداختم رو دوشم.
میلاد پشت سرم اومد
'میخوای برسونمت ؟پیاده خیلی راهه تا خونت. الانم حالت خوب نیست من ماشین دارم میرسونمت دیگه.'
_باشه مرسی.
#قشاع پارت 4#
_باسه مرسی.
رفتیم سمت پارکینگ و نشستیم توی ماشین. ماشین مدل بالایی بود و برای یه آدم یتیم مثل من شاید آرزوی محال
'چرا یهو اینجوری شدی؟'
_ها؟ چجوری شدم یهو؟
' من میدونم خودتم قطعا میدونی که بی دلیل اینجوری نیستی. بی دلیل نابود نمیشی. اشکان ارزششو نداره'
در طول تمام گفتگو سرش رو به خیابون بود و اصلا نگاهم نکرد.
_منظورت چیه؟ چه ربطی به اشکان داره؟
'شاید بقیه نفهمن ولی من میفهمم سلین'
سرشو به سمتم برگردوند
' میدونی که من به فکرتم. تو... '
مکثی کرد و سرشو به سمت خیابون برگردوند
' بگذریم. اگر نمیخوای بگی نگو ولی لطفا حواست به خودت باشه و حواست باشه که حالت خوب باشه'
_من خوبم
'باشه'
تا خونه هیچی حرف نزدیم.
رسید دم در
' میخوای بیام باهات تا بالا یا میتونی بری خودت از پله ها؟ '
_بیا کیک دارم یکم بخوریم
پشتم اومد و از پله ها بالا رفتیم.
کیک رو از یخچال آوردم بیرون. کیک تولدم. کیکی که اشکان برام خریده بود. مرتیکه ی روانی. عاشق یکی دیگست بعد به من میگه میشه دوسم داشته باشی.
_بخدا اگر این حرفارو به ماری میزد الان ماری زنش بود
'ها چی؟'
_هیچی داشتم میگفتم خوشلکبحالت خوب موقع اومدی کیکه خیلی خوشمزست.
'آها'
یه مکث کوتاه کرد و از روی مبل بلند شد. قدم برداشت سمتم و دقیقا پشتم وایستاده بود.
'حالت اینقد خوب هست که حال منو خوب کنی؟'
دستشو سمت بازوم آورد..
_چی داری میگی میلاد؟
' میگم میخوام یکم باهم عشق و حال کنیم و خوش بگذرونیم.'
دستشو سمت لباسم آورد
با صدایی که شنیدنش سخت بود گفتم
_چکار داری میکنی
'حالتو خوب میکنم'
_نکن اینکارو.
' چرا دستمو نمیزنی اونور؟ '
داشتم به حرفش فکر میکردم. منم بهش احتیاج داشتم. چرا دستاشو پذیرفتم؟ چرا میذارم بهم دست بزنه؟ چرا اجازه میدم سعی کنه لباسامو در بیاره؟! من به بدنش احتیاج دارم.. اولین باره دارم حس میکنم به بدنش احتیاج دارم..
صورتمو جلو بردم و...
خب بچه ها این رمان جدیده و خیلی ها داستان اصلی رو میدونن و میدونن ایده ی داستان از کجا اومده. حمایتش کنید که ادامش بدم عزیزانم❤️
شرط پارت بعد لایک ها بالای 10 تا باشن.
پارت هارو تند تند میذارم چون نوشتمش و حاضره اگر شرط ها کامل شن