رمان جدید دلبر دکتر🌚⚡
ـ
#دلبردکتر🌸💕
#پارت_1
سلام
پانیا غیاثیم ، معروف به پانیا پرومکس ، شاید الان این سوالو از خودتون بپرسین که چرا پرومکس؟؟
خوب ارزم به درزتون که بخاطر سایزمه ، تو خانواده ما بزنم به تخته تنها چیزی که ارث رسیده به همه همین گوگولیامونه
البته این لقبیه که دوستای اسکل تر از خودم برام انتخاب کرده بودن
امروز وقت مصاحبه دارم و باید خودمو برای یه نبرد سخت با دکتر آماده کنم
قراره برای استخدام پیش دکتر حامی نیازی بهترین دکتر جراح بینی برم
به امید حق علیه باطل اگه امروز استخدام بشم خیلی عالی میشه ، حدود ۲ماهی میشد که دنبال کار بودم بخاطر نیاز مالی
پدر و مادرم ۴سال پیش بخاطر یه تصادف به چوخ رفته بودن و منو خواهرم که 18 سال داشتیم به چوخ تر رفتیم
جونم براتون بگه که الانم باید آرایش کنم تا حداقل بخاطر زیباییم که شده منو استخدام کنن
دیگه خودتون میدونین مطب دکتر برابری میکنه با فیلمای ترکیه ای
خدا رفتگان مسعولین رو هم بیامرزه که اقتصاد مملکت رو جوری اداره کردن که هییییچ مشکل اقتصادی توش نیست
خوب بگذریم ، بهتره بریم سر اصل مطلب، میخوام یکم خودمو شرح بدم براتون دوستان
دختری 23 ساله هستم زیبا ، خوشگل ، جادار ، دارای تحصیلات عالیه ، موهامو ماه گزشته پیش صغری بند انداز بلوند کردمو الان دافی هستم برای خودم
یه چسه پیرسینگم انداختم تو دماغم صرفا جهت عوض شدن روحیاتم ، در کل من از لولو به هلو تبدیل شده بودمو از خودم راضیم
از دار دنیا یه خواهر منگل تر از خودم دارم به نام پناه
نگاهی به ساعت مچیم انداختم و با دیدن ساعت موخم سوووت کشید ، ساعت 10 بودو فقط نیم ساعت وقت گزاشتم تا به مطب برسم
مانتوی سفید رنگمو به همراه شال سفیدم برداشتم و همونطور که دکمه های مانتومو میبستم به سمت در حرکت کردم
کیفمو از روی آویز برداشتم و بلند داد زدم :
_ پنااااه من دارم میرم عشقم زود میام
کفشامو تند تند پام کردمو از پله های ساختمون پایین رفتم . آپارتمانی که توش زندگی میکردیم 3 طبقه بود و از شانس گوهمون آسانسورم نداشت
مث میگ میگ پله هارو پایین رفتم که بالاخره به پارکینگ رسیدم . دستمو بردم داخل کیفم و سوییچ 206 خوشگلمو بیرون آوردم
این ماشینو با طلای مادرم خریده بودیم تا عصای دستمون باشه . به سلیقه پناه سقف ماشینم سانروف زده بودیم چون پناه خانوم عاشق سانروف بود
داخل ماشین نشستمو استارت زدم . ریموت پارکینگ رو فشار دادمو به سرعت از پارکینگ خارج شدم
دوباره ریموت رو زدمو وقتی مطمعن شدم که کرکره درحال پایین اومدنه حرکت کردم . طبق آدرسی که آذین ( دوستم ) داده بود مطب دکتر حدود نیم ساعتی با خونمون فاصله داشت
پامو روی پدال گاز فشار دادمو به سرعت رانندگی میکردم .اما از شانس بدم به ترافیک خورده بودم
کلافه دستی داخل موهام کشیدمو به ساعت خیره شدم ، فقط 5 دقیقه دیگ وقت داشتمو هنوز داخل این ترافیک کوفتی گیرکرده بودم
بالاخره بعد از یک رب راه باز شد و با هزار بدبختی رسیدم . ماشینو جلوی مطب پارک کردم و به تابلویی که روی دیوار زده بودن نگاهی انداختم
•• دکتر حامی نیازی ، متخصص و جراح حلق و بینی ، دارای بورد تخصصی ناسیونال••
اوهوع چه با کلاس ، مطب دکتر طبقه سوم بود بخاطر همین سوار آسانسور شدم و دکمه 3 رو فشار دادم
بعد از حدود یک دقیقه آسانسور ایستاد و به طرف مطب رفتم . زنگ زدم و منتظر موندم تا یکی درو باز کنه
3101 کاراکتر
برای پارت بعدی6کامنت8لایک👍