*عمارت خون* پارت 8

Anita Anita Anita · 13 ساعت پیش · خواندن 4 دقیقه

داستان تازه شروع ‌شده حمایت کنید

بچه ها شخصیت ها چهره هاشون تغییر کرده توی پارت بعد میذارمش و ازین به بعد آخر هر پارت یه عکس هست از استایل یا شرایط اون پارت شاید استایل آنیتا شاید شرایطی که توشه

<چرا اینکارو باهام کردی؟>

 

عمارت خون پارت 8

 

~تا بهت بفهمونم اگر مینشستی تو خونت و نمیومدی تهران،عاقبت و سرنوشت بهتری داشتی. من اگر میخواستم میتونستم همونجا توی کرمان هم بگیرمت و بندازمت زندان خانم آنیتا. شما لیاقتت بیشتر از اینا بود و قطعا لیاقتت بیشتر از سرهنگ ملک هست. ~

یک زن با موهای قهوه ای، چشمای مشکی،قگرتی به سفیدی برف. چهره ای شبیه به من.. شبیه به بزرگسالی من.

[تو.. تو اینجا؟]

<باورم نمیشه اینجا ببینمت خانم بختیاری. آآآ نه تو دیگه بختیاری نیستی. خانم سالاری. ماهرخ سالاری. >

~ماری . اینم دخترت. اینقد دنبالش گشتی. آوردمش اینجا. اگر حرفی دارید بزنید بچه ها بیرون منتظرن که ببرنش خونه~

[ماشین رو آماده کنن خودم میبرمش]

<نه خانم تو زحمت میگفتین من خودم میرم>

با حرص تمام گفتم. این زن باعث شد من الان این حال و روزم باشه. کمیسر نیکولای. همونی که به من شلیک کرد. به من تجاوز کردن... شوهرشه..

توی ماشین نشستم.

[اسلحه داری؟]

<چه فرقی برا تو میکنه؟ >

[سوال پرسیدم جواب میخوام]

<تو چکاره ی منی که جواب میخوای؟ >

[مادرت]

وسط این کلمه رومو به سمتش برگردوندم

<مادرم؟ تو خودتو مادر میدونی؟ تو باعث شدی زندگیم نابود شه و الان شوهرت نابودم کرد. میدونی باهام چکار کردن؟ بهم تجاوز کردن. یکی از زیردست هاش سعی کرد من رو باردار کنه. من باید تورو مادر خودم بدونم با کارایی که خودت و شوهرت کردین؟ شوهرت منو نابود کرد بدتر از خودت. کاش هیچوقت منو بدنیا نمیاوردی اونجوری هیچوقت بابا نمی‌میرد هیچوقت عمو نمی‌میرد هیچوقت تو تنهام نمیذاشتی>

[شیرزاد باباتو نکشته.]

<چی؟>

[پدر شیرزاد اونجا توی صحنه ی مرگ بابات بود ولی نکشتتش. اون فقط به عنوان یه خان اونجا بود. به عنوان مالک اون زمینی که اونا دارن توش تیربارون میکنن. پدرت خودش خودشو کشت]

<چرا اینارو به من میگی؟ >

[چون میدونم دوسش داری. میدونم چه زود چه دیر باهاش ازدواج میکنی و زندگی خوبی رو رقم میزنی.]

<بزن بغل پیاده میشم. >

[میرسونمت دم در هتل داداشم] ‌<نمیخوام برم اونجا اونا الان همشون در به در دنبال منن. >

[پس باید بری اونجا. داداشم بخاطر تو با من قطع ارتباط کرد و تورو به من ترجیح داد و الان تو امانت اونی دست من. باید امانتشو سالم برسونم به دستش.]

جلوی در هتل بودیم. شیرزاد با لباس ارتش وایساده بود و از این اون توی خیابون می‌پرسید منو دیدن یا نه. از ماشین پیاده شدم. چشمش که بهم افتاد سمتم دوید.

درحالی که بغلم می‌کرد گفت

'چرا اینکارو کردی باهام خاتون؟تو خودت خوب میدونی اگر نباشی و خبر نداشته باشم کجایی دق میکنم روانی میشم'

<من خوبم. >

ماهرخ از ماشین پیاده شد.

[سرهنگ ملک. خیلی وقت بود ندیده بودمتون]

شیرزاد با جدیت و عصبانیت گفت

'باهاش چکار کردین؟'

<شیرزاد بذار برای بعد من خودم.. >

نذاشت حرفمو تموم کنم و داد زد

' چکارش کردین'

[من.. من کاری با دختر خودم ندارم]

<گفتم دیگه تکرارش نکن ماری. شیرزاد من سردمه بیا بریم >

سمت ماشین ارتشی شیرزاد رفتیم.

'میرسونمت خونه باید برم سرکار. '

<باشه>

12 سال بعد

<سپهر مامان بیا دیگه غذا یخ کرد>

®مامان من گشنه نیستم توروخدا بذار نخورم®

<عشق مامان اگر غذا نخوری با چه زوری میخوای وقتی بابا اومد بری باهاش بازی کنی؟ >

®فقط چند تا بشقاب ®

غذاشو خورد. گل خانوم اومد توی آشپزخونه

¡ اینا دیگه چین چرا غذا درست کردی آنیتا؟ ¡

<مادر جون امروز سیما باید میرفت خرید و بعدم اتاقا رو تمیز می‌کرد من بجاش درست کردم. >

¡ پسرم کی میاد چرا نیومد؟ ¡

'اومدم مامان'

و از پشت یهو مامانشو بغل کرد. این آدم بشو نیست. زن بیچاره زهره ترک شد.

'چطوری خاتونم؟'

<اومدی؟ برات غذا میکشم برو لباساتو عوض کن>

غذا رو کشیدم گذاشتم رو میز رفتم طبقه بالا توی اتاق

<دیر کردی همه چی روبراه بود؟ >

'دارادادا'

از توی جیبش یه جعبه درآورد و یه لباس که توی نایلون بود از روی تخت برداشت

'امشب باید بریم مهمونی خاتون جانم. اینارو بپوش.مخصوص خودت دوختنش'

<وای این کارا چیه شوهر جان؟ میخوای مثلا من زیباتر بشم؟خب میدزدنم که! >

'منو غیرتی نکناااا'

<باشه بابا شوخی کردم غذات سرد میشه برو پایین گذاشتم رو میز. یکمم با سپهر بازی کن بچم غذا خورد که بیاد با تو بازی کنه>

' هرچی زنی بگه😂‌'

و از در فرار کرد. بلند داد زدم

<صد بار گفتم نگو زنیییی>

و دویدم سمت در.

بالای پله های وایسادم و به شیرزاد نگاه میکردم.

این آخرش نبود. تازه شروع داستان بود..

 

 

 

خب این پارت عملا تازه شروع داستان بود و درادامه خیلی اتفاقاتی میوفته که فکرشم نمیکنین.

شرط نداره هرموقع برسم میذارم. ولی شماهم حمایت کنید که بدونم دوسش دارین.