همسایه زورگوP36,37,38,39,40

seli seli seli · 1404/4/6 17:13 · خواندن 5 دقیقه

سلام سلام بپرید ادامه که 5 پارت جدید اوردممم

 

میشه همینجوری که داری رد میشی  لایک بکنی؟

پارت36

شبیه خنگا گیج گفتم
- هان؟

نگاه سیاهشو تو چشمم انداخت

حس کردم با دیدن حالتم لبش کمی کش اومد

مبخواستم هولش بدم اون طرف

اما انگار فیوزم پریده بود

اونقدر بهم نزدیک بود
که حرارت هیکل بزرگشو حس می‌کردم

ضربان قلبم رفت بالا
دلم میخواست با مشت بزنم پس کله اش

اصلا این عنتر بی جنبه چرا یهویی شروع کرد به درجا زدن

بدبخت پسر ندیده

دستمو گرفت و به سمت صندلی کشوند

مجبورم کرد بشینم و یه راست رفت طرف کابینت انگار دقیقا میدونست جعبه کمک اولیه کجاست

اسکل خونه خودشم مثله ماله توعه حتما میدونه

اصلا چرا نیما نمی اومد؟

پسره خر منو کناره یه پسر دیگه ول کرده بود
خاکبرسرت اسکل

پماد و بیرون اورد و به سمتم اومد

صندلی رو ببرون کشید و دقیقا روبه روم گذاشت و روش نشست

با سر بهم اشاره کرد
- دستتو بده!

چشمام درشت شد 
ویندوزم انگار تازه بالا اومده بود

با حرص گفتم
- چیچی دستتو بده 
مردک پر رو یهو بیا کولمم کن

اخمی روی صورتش نشست

بدون اینکه زحمتی به خودش بده
خم شد و دستمو گرفت و محکم کشید

جدی گفت  
- اونم به وقتش 
الان کمتر وراجی کن پماد و بزنم تا جاش نمونده

 

پارت37

دهنم از پرویش باز موند

پماد و روی دستم مالید 
که یه لحظه صورتم جمع شد

لعنتی دستاش گرم بود

حسی توی دلم پیچید که اصلانم ازش خوشم نیومد

با دیدن اخمام گفت
- دردت اومد؟

به خودم اومدم و تند تند سرمو تکون دادم

الکی الکی گفتم 
- اخ اخ اره خیلی میسوزه

پوفی کشید

زیر لب غر زد 
- وقتی حواست پرت باشه بایدم خودتو بسوزونی، دختره خنگ

خوایتم بگم به توچه 
دلم خواست اصلا، اما دهنمو بستم که نکنه بزنه ناکارم کنه

کارش که تموم شد دستمو ول کرد

سریع نفسی گرفتم
لعنت بهش حرارت دستشو هنوز حس میکردم

پسره پر رو اصلا چرا به من دست زد؟

الان میزنم شتکت میکنم

همون لحظه که عقب رفت نیما داخل آشپز خونه شد

با دیدن ما ابروهاش بالا پرید
- چیشده؟

همین که قیافه نیما رو دیدم، انگار نقطه لوس درونم روشن شد

سریع اشکی از ناکجا آباد روی گونه ام چکید

با یاغی گری بازی گفتم
- وای داداش
کجا بودی ببینی خواهر ته تقاریت بخااار پز شد

 

پارت38

ابروهای نیما چسبید به سقف سرش

با گیجی گفت
- هان؟
بخار پز چرا؟

حس کردم این مردیکه میران جون خندید

ننه قربون چال گونه خسیست شه که به زور نشونش میدی

اما چشم غره ای بهش رفتم
به عمت بخندی گ..وزو

نه نهه
به این نمیخوره به این پرستیژ جذابش از این بی ادبیا بزنه

اما مگه گ..وز پرستیژ حالیش بود؟

خب همه دسته جمعی میزدن دیگه چه حرفا میزنی نبات

دستامو بالا آوردم و به نیما نشونش دادم

با لوسی حالت تهوع آوری گفتم
- ببین داداشی
سوختمم بخار غذا بهش خورد بخار پز شدمم

نیما که سرشار از محبت اکسیدان بود

به دستم نگاه انداخت، گرفتش و گفت
- همش همین؟

با گیجی گفتم
- چی همش همین!

پوفی کشید 
- واسه همین اینجوری داری خودتو تیکه پاره میکنی که پخته شدی؟

چشمام درشت شد
آی من دهن آدم بی معرفتو...

اصلا معرفت این حیران...
نه چیزه میران جونِ غریبه از داداش خودم بیشتر بود

تیز دستمو کشیدم و صورتمو جدی کردم

بی توجه به حضور یه مرد دیگه اونم کنارمون، گفتم
- مار تو آستینم پرورش میدادم از تو بهتر بود دکی تقلبی

زیر لب غر غر کردم 
- میگن دکترا بی احساسن باور نمیکردما

با دیدن صورت سرخ هر دوشون که سعی می‌کردن نخندن، به زور تحمل کردم جلوی این مهمون جذاب ادب خودمو حفظ کنم

برای اولین بار در قرن لبخند با متانتی زدم

اما خب لحن طلبکارم دسته خودم نبود 
- لطفا تشریف ببرید بیرون
یا اگه دلتون نمیخواد چاقو هستا، بدم پیاز خورد کنید؟

 

پارت39

با این حرفم نیما سریع شبیه میک میک از آشپز خونه بیرون رفت

اخیی بیچاره
آقا دکی تا ن..‌اموس به پیاز حساسیت داشت

خواستم بازم به میران لبخند بزنم
شاید خدارو چه دیدی خواست منو بگیره

ها؟ 
اگه نمیگرفت چی؟
نچ، ماله خودم بود امشب ته توی دوست دختر داشتن و نداشتنشو در نمیاوردم نبات نبودم

اما نشد
لبخنددونم ته کشیده بود

همین که نیما رفت بیرون قیافه عزائیل و به خودم گرفتم

دو قدم جلو رفتم و روبه روی این مردک پر رو ایستادم

که داشت با تفریح بهم نگاه می‌کرد
- پیازتو رد کن بیاد خورد کنم!

عجببب رویی داشت این بشررر

با یاداوری چند دقیقه قبل یهو گفتم 
- هوی مردیکه پر رو 
دیگهه حقققق نداریییی بدون اجازه بهم دست بزنی

با تاکید ادامه دادم
- فهمیدی میرااان!

اولین بار بود اسمشو صدا میزدم و خودمم چشمام درشت شده بود

نیشخندی زد و لعنتی وار گفت 
- جوون بچه
تو فقط بگو میراان!

عصبی گفتم
- خی..خیلیییی...

کمی جلو اومد که حرفم توی دهنم ماسید

بین حرفم پرید
- میدونم
خیلی عوض..یم نه؟!

دستشو توی جیبش فرو کرده بود و باعث شده بود سی...نه ستبرش بالا تر بیاد

لامصب مشخص بود چقدر عضله اینجا منتظره منهه

 

پارت40

خب الحمدلله خودشم به ع...وضی بودنش اعتراف کرد

خنثی نگاهش کردم

چطور میتونستم روشو کم کنم؟!

نچ به این نمیخورد روش حالا حالاها و به راحتیا کم شه

انگشتمو بالا آوردم
- ببین من....

همون لحظه صدای نیما اومد که با ته خنده گفت 
- میران داری پیاز خورد میکنی؟

قبل اینکه حزفی بزنه بلند گفتم
- نه تشنش بود الان میاد

سریع به سمت آب سرد کن رفتم و به لیوان آب براش ریختم

لیوان و به دستش دادم و با لبخند تهدید آمیزی

به طعنه و کنایه گفتم 
- دیگه ببخشید وسایل پذیرایی کمه 
ما زهرماری نمیخوریم
همین آبه فقط!

نیشخندی زد 
دندونای به ردیف و سفیدشو توی چش و چالم فرو کرد

بیشعور جذاب!

حس می‌کردم خستگی از سر و روش میباره اما داشت با من یکی به دو می‌کرد

سرشو بالا انداخت
- نچ، عیب نداره کوچولو همین آب تو اثرش بیشتر از هرچی زهرماریه!

حس کردم یخ زدم
مگه خر باشم جواب مـ.ث.ـبت هیـ...جدشو نگرفته باشم!

یه جوری گفته بود که بهم بفهمونه منظورش آب معدنی و آب سرد کن نیست...

و دقیقا با این لحنش به بحث صبح اشاره کرد!

درجا صورتم سرخ شد

قبل اینکه بشورم و پهنش کنم چشمکی زد و از آشپزخونه بیرون رفت

چشم غره ای بهش رفتم که ندید

آی آدم د...یوث هفت خط بی حیا!

.

.

.

شرط 20 لایک 20 کام