
آخرین عشق 💋

سلام ببخشید اگه دیر شد
- ای وای عشقم بدبخت شدیم رفت 😓
+ چرا نفسم
- پیتزا ها سوخت
+ ای جانم اشکالی ندارد الان میریم بیرون غذا میخوریم
خب بریم سراغ داستان خواستگاری ام
پارسال یعنی فیکس سال ۱۴۰۴/۳/۸ عروسی خواهر بزرگ مایان یعنی مرالا بود ( چرا آنقدر اسماشون شبیه همههه)
+ الو عشقم سلام
- الو سلام نفسم خوبی ؟
+ اره عشقم کجایی
- من دم در آرایشگاه هم
+ هوم خوبه پس من جلوی در منتظرتم
- باشه عشقم فقط مامان و بابام هم میان مراقب باش
+ میگم میخوای نقش خدمتکار ها رو بازی کنم ؟
- نه نه عشق دلم اصلا اتفاقا من میخوام نقش آقاهای خوش تیپ رو بازی کنی ❤️
+ چشم فرمانده خیلاتون راحت، الآنم برو تا سک نکردن
قرار شد که آخر عروسی رو پپیجونیم و بریم شمال ولی خب من یکم میترسیدم
از لباسم که نگم یه دامن مجلسی عروس به رنگ سبز و....
( عکسش رو توی وبلاگ لیدی باگ یا شایدم اینجا میزارم)
(مایان)
- مامان من میرم جلوی در
ـ باشه پسرم برو
کتم رو از روی میز ور داشتم کراوات ام رو مرتب کردم و به سمت حیاط باغ تالار رفتم و منتظر رز موندم
یه ماشین نگه داشت .
ای خوداااااا ❤️🎀❤️🎀
نگاش کن مثل ماه شده
( رز)
از ماشین پیاده شدم و شالم رو جلو کشیدم تا مایان خا دوباره غیرتی نشه
مایان زول زده بود به چشمام منم که طبق معمول ویندوزم زد بالا 🤦🏻♀️
# ببخشید زنانه از کدوم وره ؟
با صدای قوی گفت
+از اینور
که به چشمک ریزی هم بهم زد و از شانس مامانم دید
# رز !
- بله مامان
# میگم این پسره کی بود بهت چشمک زد
- ام مایـ... چیز داداش کوچیکه مرالا است.
+ هوم خوشتیپ به نظر میومد
خوشگله منه دیگه ☺️
ما از یه هفته پیش برنامه هارو چیده بودیم و سیقه ۱۰ ساله کردیم
گوشی رو برداشتم و شروع کردم به پیام دادن
- عشقم میگم من میخوام برقصم بیا تو ببین
+ چشم الان میام ملکه ام ✨✨✨
بفرما پایین اما حیفه اگه لایک نکنی 🥺✨🥺
خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 💗 💕
لایک زیر رو قرمز کن میسییی
سعی ام رو میکنم که فردا ادامه پست رو بزارم