مو حنایی 👑 پارت ۱۶

Girl👑🎀 Girl👑🎀 Girl👑🎀 · 1404/2/1 01:17 · خواندن 1 دقیقه

سلام میخواستم که این پارت آخر باشه اما بخاطر یه نفر که برام خیلی عزیزه ادامه میدم برو ادامه👑

قلبم داشت چنان میزد که حد نداشت.

- س سلام 

+ سلام دخترم چقدر به هم میای

# سلام زندایی عزیزم

رفتم توی اتاقم و دیدم که یه تاب و شورتک روی تخته با عصبانیت مامان رو صدا کردم

+ دختر ترسیدم چی شده 

- این چیه؟

+ لباس خواب عروسیت خوشگله؟

- من اینو نمی پوشم

که یه چک توی صورتم زد 

+ تو غلط میکنی من هر چقدر با تو خوب رفتار میکنم نه که نه باید بیفوتی زیر دست بابات 

# چیکار می‌کنی زندایی؟

+ هیچی علی جان داریم حرف می‌زنیم

- آ آ آره

# باشه 

یکدفعه چنان افتادم رو تخت که بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم

 روی تخت مامان و بابا بودم که علی نشسته بود 

- من من کجام 

# هیس تو توی خونه ای 

- چرا اینجا؟

# برای اینکه میخوام یه سوال ازت بپرسم 

آروم عقب عقب رفتم 

- چی

# تو واقعا اون پسر رو دوست داری

چشمام گرد شد انگار یه دقیقه یخ زدم

سرم انداختم پایین که با خنده گفت:

# می‌دونم همه ازم متنفرن تو هم روش ولی اگه دوستش داری زورت نمی کنم میتونی باهاش بری برون فقط 

- فقط چ چی ؟

# فقط باهم بریم بیرون چون اگه مامانم و زندایی و دایی بفهمند برامون بد میشه 

چشمام از خوشحالی برق زد

باورم نمیشه این علیه؟

سرش رو بوس کردم مو:

مرسی این بهترین حرف دنیاس 🌹

فردا با علی به بهمونه بیرون رفتم مدرسه 

+ وای حنا دلم برات تنگ شده بود 

- منم هانی جونم

بعد باهم دیگه خندیدم تا....

خب تمام تا پارت بعدی حمایت حمایت بای ....