
مجازات نافرمانی p7

سلاممممم یه پارت جنجالی داریم حمایت یادتون نرهههه
خب برای اینکه بتونین پارت های قبل رو بخونین بزنین رو برچسب پایین پست ... ببخشید دیر شد برای پارت جدید
کامنت ها بیشتر از ۳۰ باشههههه😃😃🤏
دیگه کفرم در اومد و گفتم :
_ چرا باید خودمو اذیت کنمممم
هر غلطی می خوای خودت بکن
که ویبراتور خاموش شد و من یه نفس راحت کشیدم.
چشمامو بستم و دستم رو روی شکمم گذاشتم
صدای چرخش کلید وحشت به جونم انداخت که دیدم
چند تا مرد هیکل درشت با ماسک اومدن و منو گرفتن. هرچقدر تقلا کردم فایده نداشت. مطمعنا کار رین بود . وقتی این همه دختر چرا من؟؟
نکنه عاشق منه؟
اینقدر فکر و خیال نکن املیا .
منو توی ماشین گذاشتن جیغ می کشیدم واقعا طاقت نداشتم همه بدنم کبود بود و خون مرده شده بود کم مونده با اون شلاق زدنش جون بدم و با یه دود منو بیهوش کردن هر چقدر سعی کردم بیدار بمونم نشد.
چشمامو باز کردم دیدم توی یه اتاق بزرگ و خفنم. و فهمیدم که اینجا برای خوش گذرونی من نیست که قشنگ رید تو افکارم .
که رین وارد شد و با صدای کلفت که انگار کفرش در اومده بود گفت:
دنبالم بیا!
منم با اون لحن خشن سریعا ترسیدم. دنبالش رفتم.
توی راه بهم اتاق ها رو معرفی کرد . که به یه اتاق ممنوعه رسیدیم. بهم گفت هیچ وقت حق باز کردن اتاق رو ندارم.
_ چرا داری یجوری رفتار میکنی انگار تو این خرابه باید زندگی کنم.
چشاش از تعجب زده بود بیرون خودمم مونده بودم اینجا کجاش خرابه بود ولی آخر یه زندون بیشتر نبود که.
تکرار کرد: باز کردن در اتاق ممنوعه مجازات خیلی سختی داره.
حق نداری تمیزش کنی.
که با این حرف مثل چی بهم بر خورد
_ چرا باید تمیز کنم?.
رین با خونسردی جواب داد: چون دیگه خونه خودته و خدمتکاری اینجا نیست.
با اینکه مثل چی کنجکاو بودم ولی سرمو برای نشونه تائید حرفش تکون دادم ولی باز می خواستم غز بزنم که چرا اینجا و کلی سوال دیگه که مطمعنا جواب نمی داد. پس سوالامو توی ذهنم خفه کردم.
که رسیدیم به اتاق خودش و قوانین و سرزنش هاش شروع شد. صداش سرد و خشن بود.
که دیگه اولین دستور رو صادر کرد
رین: ساعت هفت صبح منو بیدار میکنی.
لباس روی میز رو فقط تو خونه میتونی بپوشی
هر شب ساعت ۱۰ تو اتاق منی
برای ورود و خروج آزادی ولی غذا درست کردن هم فقط کار توعه.
_ چرا مثل ندیمه ات باهام رفتار میکنی؟
مگه خدمتکارتم؟...
رین: ترجیح میدی زجرت بدم یا خدمتکار باشی؟
_ زندگی منه تو چرا باید تصمیم بگیری؟
رین: پس می خوای زجرت بدم؟
_ هاااا چی میگی توووو
رین : مگه حرف خودت نبود
یه پوزخند چندش آور زد و با نگاه سردش گفت .
رین: کنار دیوار.
تروخدا غلط کردم بخدا همه بدنم کبوده لطفا .....
رین نزدیکم اومد و چونه منو بالا گرفت و تو تخم چشام زل زد وحشت وجودم رو گرفت انگار چشماش یخ زده بودن.
.
خوشتون اومد؟
پس قلب سفیدمو قرمز کنین❤️❤️✨️