مو حنایی 👑 پارت ۶ و 7

Girl👑🎀 Girl👑🎀 Girl👑🎀 · 1404/1/28 00:00 · خواندن 2 دقیقه

سلام متاسفانه چون این رمان حدود 100 پارت تون تون می‌زارم حالا شما آروم آروم ببه.. عه بخونید ببخشید بریم 

( میخواستم بگم ببینید😓😂)

 #مو_حنایی 🧡🐿

پارت 6

همونجا روی زمین افتادم

با دهن باز نگاهش میکردم

انگار دستش رو از روی زنگ برنمیداشت..‌ عصبی بود!

فهمیده بود؟

هانیه لرزون ایفون و برداشت

_سلام عمو خوش اومدید

نمیدونم چی شنید که گفت

_آره بیدار شده داره صبحونه میخوره یکم دیگه میاد...

تا آیفون و گذاشت؛ سکوت خونه با شکستن بغض من به پایان رسید

هق میزدم و اشکام روی گونم سر میخوردن

_فهمید هانیه

با نگرانی نزدیکم شد

_نه نه نفهمیده، خیلی اروم حرف زد

گفت بری ، عمت رفته خونتون

بلندم کرد و سمت اتاق برد

_جون من حنا آروم باش... توروخدا

سریع اماده شو تا شک نکرده

منی که گیج و مبهوت بودم

تو شوک عظیمی به سر میبردم و حتی توان انجام یه کار‌ کوچیک هم نداشتم

منو روی صندلی نشوند و موهام رو شونه زد

من اشک میریختم و اون با بغضی آشکار موهام و میبافت

اونم میترسید

اونم میدونست اگه بابام بفهمه چی میشه!

مانتوم رو تنم کرد و سمت روشویی هولم داد

_یه آب سرد به صورتت بزن...

نیاز داشتم به این کار و مخالفتی نکردم

با دیدن هانیه که پ   د ب ه د   اشتی اورده بود لب گزیدم

و 

 

#مو_حنایی 🧡🐿

پارت 7

_بیا حنا... درد داشتی هم از اون مسکنا گذاشتم تو کیفت! فردا کلاسو می‌پیچونیم میریم دکتر..

باشه؟

سری به معنی باشه سرمو تکون دادم

زیر دلم تیر میکشید ولی طوری نبود که نتونم راه برم

سمت سرویس رفتم و سریع کارامو انجان دادم

وقتی نگاهم به آینه روشویی افتاد دوباره اشکام سرازیر شد

_هانی؟

انگار که پشت در بود سریع در و باز کرد

_جانم؟ درد داری؟

_لبام... انگار کبود شده!گردنمم...

نزدیکم شد و دقیق نگاهم کرد

_گریه نکن.. لباتو یه کاریش میکنم. 

گردنت ولی مجبوری یقه اسکی بپوشی...

 

انقدر بیحال بودم که نتونستم بگم

تو این فصل کدوم خری یقه اسکی میپوشه؟ 

فقط تایید کردم و اون دوباره مشغول شد

ولی چند ثانیه نگذشته بود که صدای زنگ خونه رو پر کرد

سریع کیفم رو برداشتم و رفتم.

هانی تا دم در همراهیم کرد تا زمانی که سوار ماشین بشم

مدام زیر گوشم میگفت عادی رفتار کنم

ولی مگه میشد؟

تا یادم میوفتاد چشمام پر میشد...

و تمام شرایط ندارد بای