
آبنبات من🍭❣💋 PART_6+عکس شخصیتا😁💜

نیای ادامه از دستت رفته بدو که یه پارت حسابی و عکسای خوشگلامون رو اوردم😃👇🏻🍭
آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_6
_به اینکه توعم جذب خانزاده دلبرمون شدی و...
بازم صداشو پایین تر اورد و ادامه داد:
_و روش کراش زدی اونم کراش نه هااا کراششششششش
و ادای رامین هود توی نون خ رو با دستاش دراورد
+نچ نچ نچ چقد گفتم این همه این سریالا رو با بقیه نبین ببین اثرشو
و باهم ریز ریز خندیدم
یکم بعد جدی و کنجکاو با یه لبخند ملیح نگام کرد و لب زد:
_حالا جدی جون ریحون بگو روش کراشی؟
خجالت زده سرمو انداختم پایین و با گوشه روسریم ور رفتم
+خب....خب چیزه....امم یعنی میدونی یکم خیلی کم روش کراش دارماا ولی دیگه اونقدر نیس و فقط چون راستش خیلی جذاب و خوشگل بود روش یه کوچولو کراش زدم
ریحون ذوق زده شیرجه زد روم و تو بغلش چلوندم:
_عرررررر اره میدونستم میدونستممم با...
هنوز جیغ جیغاش دم گوشم تموم نشده بود که متوجه نگاه متعجب و سکته ای بقیه رو خودمون شدیم
خاک به سرم بدبخت شدیم رف
لبخند ژکوندی زدم و تا خواستم چیزی بگم ریحون زودتر از من به حرف اومد و شیطون گف
_نگفتم نباتم ازش...
سریع دستمو جلوی دهنش گرفتم که خنده ی بقیه بلند شد
کوثر همونجور که دستمو از روی دهن ریحون که داشت دست و پا میزد و هعی غر میزد بر می داشت گفت:
_ولش کن اون فلک زده رو خفه شد تو که دیگه لو رفتی چیو پنهون میکنی
خجالت زده سرمو انداختم پایین و لب گزیدم
راست میگف همه چی ریخته رو دایره دیگه چیکار میتونم بکنم
دیبا با خنده زد به بازوم
_باشه حالا بابااا چه سرخ و سفیدم میشه
چیزی نیس که همه روش کراشیم عادیه
کم کم از اون بحث خارج شدیم و مشغول صحبت راجب لباس و یکمم غیب شدیم
چون دیگه امروز کاری تا غروب نداشتم رفتم خونه و یه چایی دم کردم ریختم تو استکان کمر باریک خرما هم گذاشتم کنارش و رفتم تو باغ پیش بابا
+باباا بابایی کجایی
_اینجام ناز بابا
صداش از بین درختای گیلاس ته باغ میومد
دوون دوون رفتم پیشش
+سلامممم
و چایی رو گرفتم جلوش
+خسته نباشی بابا جون بفرما بخور خستگیت در بره
بابا با مهربونی چایی رو ازم گرفت و گذاشت روی کنده ی چوبی که اونجا بود و بوسه ای روی موهای طلاییم زد
_بابا دختر کوچولوش پیشش باشه خستگیش در میره
لبخند گنده ای زدم و کنار بابا روی کنده ی درخت نشستم
_خانزاده اومدن؟
+بله اومدن ، واییی بابا باید میدیدی دخترا چجوری ازش تعریف میکردن و قوربون صدقه اش میرفتن با چشاشون خوردنشون( پارازیت نویسنده: تو چی عشقم ؟؟ خوردیش یا همینجوری بدون جویدن قورتش دادی😊😁😂🤣؟
نبات: نفس بخدا میزنمتاا عههه اذیتم نکن
پارازیت نویسنده: باش خوشگله باش🥺😊💋
خب دیه بریم ادامه رمان)
بابا خندید و گف:
_خوشمزه بود؟
متعجب گفتم :
+چی؟
_خانزاده دیگه
جیغ ارومی زدم و اعتراض گونه صداش کردم :
+عههههه بابا من ک نگاش نکردمممم عه
بابا دوباره خندید
_بله بله میدونم دخترم
لبخند ارومی زدم
+الهی قربونتون بشم باباجون
بابا هم لبخندی زد و منو کشید تو بغلش که سرمو به شونه ی مردونه اش تکیه دادم
_خدا نکنه عزیزکم بابا فدای تو بشه
اروم تو بغلش پچ زدم:
+خدا نکنه
کمی پیش بابا موندم و نزدیک غروب از بابا خدافظی کردم و رفتم عمارت که جانان خانوم که عینک مطالعه اشو زده بود و جلوی شومینه داشت رو صندلیش نشسته بود و کتاب میخوند رو دیدم
+سلام خانوم
با صدام سرشو بالا اورد و سلامی بهم داد
خواستم برم متبخ که زینت خانوم من و زلیخا که جفتمون توی هال بودیم رو صدا زد
باهم گفتیم:
+بله
_شما برین بالا یکیتون خانزاده رو بیدار کنه یکیتونم اینو ببره بالا بزاره تو اتاقشون خانزاده خواستن براشون ببریم
>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇
تمومممممممممممم شدددددد🫀🌱
کیف کردین😉😄
پارت بعد از اون پارت هیجانیاس که رخ تو رخ میشنا...🔥
پس بابت این پارت گوگولی و عکس شخصیتای دافمون و پارت معرکه ی اینده ببینم دیگ با حمایتا چه میکنینا عشقاییییییییی مننننننننننن🥺😭🍰
مرسی بابت انرژیای خوب و خوشگلتون💙🫂
فعلا🍇
بریم برای شخصیتا؟🦋💞

نرجس🥺🫀

زلیخا💋💚

سپیده🤍🎀

نسترن🦋💍

کوثر ☕️♡

نگین🍬🪐 (شناختین کیه؟)

دیبا🪔🤍

ریحون🌷🧸

گندم خانوم🎈💖

زینت خانوم🖤🌙

مونا💄❤️(بعدا باهاش اشنا میشین)

مامان نبات( نیلوفر )💎🥰

جانان خانوم🪴⚜

خانزاده آرمان😎❤️🩹

بابای نبات (محمد)⏳🍂

کوروش خان⛓🚬

نارین🍓🌱

خاله ی آرمان(جیران)❤️🍒

هلنا🔥😉(اینم بعدا باهاش اشنا میشین)

کلثوم😊💕

نبات😍🍭(بزن اون کف قشنگه رو به افتخارششششششششش👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻، موهاشم طلاییه ولی حالا این تو این عکس مهم نیس)

نبات از نیم رخ🩰🧋

نازیلا 🌹🌰
بچه ها شخصیتای دیگه هم ک اضافه شدن اونارم عکسشونو میزارم فعلا همینا بسه🔒❤️