
آبنبات من🍭❣💋 PART_1

همون رمانیه که دیروز خلاصه اش رو گذاشته بودم پس جون عزیزتون حمایت کنین خواهش میکنم عزیزان :)🦋
آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_1
تشت لباسا رو زمین گذاشتم و اب رو باز کردم ولی همینکه خورد به دستم از سردیش حس کردم دستم یخ زد
_ویییی چه سرده ولی چاره چیه باید تحمل کرد
عزمم رو جمع کردم و تشت رو زیر شیر اب گذاشتم و شروع کردم شستن لباسا
محکم بهم میسابیدمشون و هعی تو اب فرو میکردم چون میدونستم حتی اگه یه ذره فقط ذره لکه یا چیزی روی لباسا باشه جانان خانوم یا بدتر زینت خانوم دمار از روزگارم درمیارن
و حتی ممکنه توی متبخ که لیلا میگه پر از سوسک و عنکبوتای پشمالو و گنده گنده اس زندانیم کنن تا منو بخورن
اخرین لباسو هم شستم که صدای جیغ جیغوی زینت خانوم از در عمارت بلند شد
+نباتتتت نباتتتت کجایی تو ورپریده یه ساعته مثلا داری لباس میشوری از زیر کار در رفتی
سریع شیر رو بستم و با لباسا بدو بدو رفتم سمتش
_اینجام زینت خانوم لباسا روهم شستم
وقتی بهش رسیدم لباسا رو از دستم کشید و گرف و همونجور که میرفت داخل دوباره داد زد
+باشه بدو بیا متبخ کمک کن همونجا واینسا بر و بر منو نگا کنی بجنب دختر
دمپایی ها که ده برابر اندازه پای من بودن رو دراوردم و پشست سرش دویدم سمت متبخ که حسابی شلوغ بود و همه مشغول اماده کردن شام بودن
منم لوبیا ها و عدس ها رو از معصومه خانوم گرفتم و مشغول پاک کردنشون شدم
و همزمان گوشامم تیز شد به پچ پچ نرجس و زلیخا که دوتا از فضول ها و خبر چینای عمارت بودن که داشتن راجب کسی که دیروز زنگ زده بود و جانان خانوم باهاش حرف زده بود و میگفتن پسرش که الان ۷ ساله داره توی فرانسه درس میخونه و زندگی میکنه بوده حرف میزدن
>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇
تتتتتتتتتتتتاداااااااااااااااااااااااااااااااااا
اینم از پارت اول رمان آبنبات من
برای پارت بعدی شرط نداره ولی حتما خوب و عالی ازش حمایت کنید🌸😘
(کاورم نشد این دفعه بزارم چون حجمش مناسب نبود ولی دفعه بعد حتما میزارمش)
سعی میکنم با برچسب خودشم بزارمش💜
راستی حتما حتما نظرتون رو راجبش توی چند خط بهم بگین تا ببینم دوسش دارین یا ن
(بچه ها لایک و کامنت شما بزرگترین انگیزه اتون برای منه پس ازم دریغش نکنین💋🌹😍)