لواشک حاجی🍒😁 ۱۲۰ تااا ۱۲۳

Alis Alis Alis · 1403/07/20 11:15 · خواندن 3 دقیقه

اخخخ نمیدونم چرا شرطو نمیرسونین😞

حالا بپر ادامه با چند تا پارت خفن اومدمممم😁

#پارت121
لواشک حاجی😋📿

صدای قارو قور شکمم که در اومد دستمو روش گزاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم ، خاله در حال چای ریختن بود که گفتم:

_ سلام خاله

+ به به عروس خانوم صبح بخیر

_ صبح بخیر خاله

خاله تند تند لیوان چایی رو جلوم گزاشت که مشغول خوردن شدم ، بعد از اینکه صبحونم تموم شد تشکری ازش کردمو به اتاق رفتم تا وسایلمو جمع کنم

لباسامو داخل ساک گزاشتم و مانتو شلوارمو تن کردم ، موهامو دم اسبی بستم و شالمو روی سرم گزاشتم که کیا تو چهار چوب در نمایان شد

+ بریم؟؟

_ آره بریم ، ففط بی زحمت ساکمو میاری؟؟

دستشو روی چشمش کوبید و گفت:

+ چشم قربان هرچی شما دستور بدین

تک خنده ای کردم و باهم از اتاق خارج شدیم ، عجیب بود که هنوز طاها بهم زنگ نزده بود!

بیخیال بالاخره که امروز میبینمش! بهتره پیام ندم تا اون پیگیرم باشه ، وگرنه میگه دختره چقد هووله!

کیا ساکمو داشت میاورد و باهم به سمت طبقه اول رفتیم ، خاله مشتی اسفند روی جا اسفندی ریخت و دودشو فوت کرد توی صورتم و گفت:

+ ماشالله ماشالله خوشبخت بشی عزیز دلم
 

#پارت122
لواشک حاجی😋📿

دستمو جلوی صورتم تکون دادم تا از دود اسفند خفه نشم ، تک سرفه ای کردم و گفتم:

_ وای خاله خفه شدم بگیر اونور اینو

خاله اسفند دور سر کیا چرخونر و گفت:

+ انشالله دامادی پسر گلم

نگاهی به کیا انداختم که نیششو تا بناگوش باز کرده بود و میخندید ، چه خوششم اومده بود دیوث

_ نترس خاله هیچکس زن این نمیشه

+ وا چرا ؟ چشه پسرم؟؟ خوشتیپ نیست که هس! خونه نداره که داره! کار نداره که داره! مهربون نیست که هس! از خداشونم باشه

_ درسته خاله ولی از سلامت عقلیم باید برخوردار باشه دیگه نه؟

کیا یکی زد تو سرم که حمله ورشدم بهشو بازوشو گاز گرفتم ،

+ آخ آخ نکن سگ هاررر ، دندونت بشکنه الهی

خاله که داشت مارو نگاه میکرد لبشو گاز گرفت و گفت:

+ وای این کارا چیه زشته! خاک عالم

دندونمو از بازوش جدا کردم که کیا دستشو روی بازوش گزاشت و درحال مالیدن بود که گفتم:

_ بار اخرت باشها میزنی منو

+ دستمو کندی زنیکه هار

_ هووش به شوهرم میگما

+ موردشور تو اون شوهرتو ببرن بابا ، بیا بریم دیرشد
 

#پارت123
لواشک حاجی😋📿

+ مورد شور تو اون شوهرتو ببرن بابا ، بیا بریم دیرشد

تک خنده ای کردم و گفتم:

_ اوکی بریم

بعد از اینکه از خاله خداحافظی کردیم با کیا وارد ماشین شدیم و داخل ماشین نشستیم

کیا ساک وسایلامو صندلی عقب گذاشت و منو هدایت کرد  به جلو

کیفمو روی پام گذاشتم و کمربندم رو بستم.کیا استارت زد و به طرف خونه حرکت کرد

حوصلم سر رفته بود و دوست داشتم یه آهنگی گوش بدم

دستمو به سمت ضبط بردم و روشنش کردم  که آهنگ خارجی ملایمی فضای ماشینو پر کرد

.راستش کمی استرس داشتم از اتفاقی که می‌خواد بیفته ، هنوز روی تصمیمم.مصمم نبودم.و می‌خواستم که بیشتر راجع بهش فکر کنم

ولی از اونجایی که پسر حاجی خیلی عجله داشت مگ میشد بابا کوتاه بیاد؟؟

کیا دست برد ضبط ماشینو کم کرد و روبهم گفت:

+ استرس داری؟

_ وای آره خیلی

+ خوب نداشته باش

پوکر فیس نگاش کردم که خنده ای کرد ، خدایا این یکیو شفا نده بخندیم ناموسا😅
 

خب خب این از پارت 🙃

خیلیییی ناراحت شدم که شرطارا نرسوندید بااینکه نصف شرطای قبلی بود😪

خب برا پارت های بعد ☺️

حمایتتتتت 😘

میخواسم بدونم رمان رو وست دارید یانه اگه دوست ندارید دیگه نزارم🥲😪