قلب خالی p19

𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 · 1403/07/07 15:51 · خواندن 6 دقیقه

ادامه با یه پارت طولانی •-•

 

 از زبون لایلا 

با لوکا رفتیم اتاقمون روی تخت نشستم و به لوکا گفتم : این دختره نکنه فهمیده تو بهش دروغ گفتی درمورد آدرین؟!

لوکا : نه بابا از کجا بفهمه 

گفتم : پس چرا اینجاست؟

لوکا : نمیدونم بهتره یه نقشه‌ی دیگه بکشیم تو نقشه‌ای نداری

گفتم : الان نه ولی بعدا آره

لوکا : باشه من برم یه قهوه از نزدیکترین کافه بخرم 

گفتم : واسه‌ یه منم بخر 

لوکا : باش من رفتم 

گفتم : بای

بعداز رفتن لوکا روی تخت دراز کشیدم 

اووووف چرا این دختره برگشته فکر میکردم نقشه‌مون خوب پیش رفته تا اینکه اومد اَه

کاش با لوکا زودتر روبه‌رو میشدم و باهاش معامله ازدواج توافقی می‌کردم حیف اون آدرین جذاب و خوش‌چهره که با این دخترست 

آدری جونم سعی میکنم یه کاری کنم که این دختره دیگه پیشت نباش و بجاش من کنارت باشم که هم خوشگلم و هم بهت میام 

فکر کن آدری جذاب و خوش چهره و منم زیبا و خوش اندام بچه‌مون چه بشه.....ماه..ماه میشه از ماه هم خوشگل میشه بهتره زیاد خیال پردازی نکنم 

این مرینت که از آدرین جدا نمیشه و آدرین هم از مرینت جدا نمیشه برای همین نمیتونم نزدیکش بشم 

وایسا ببینم اگه من نمیتونم نزدیکش بشم پس بهتره آدرین رو جذب خودم کنم 

برای امشب یا فرداشب یه نقشه خوبی دارم ولی با یه‌مزاحم بهتره اون مزاحم رو خیلی زود از سر راهم بردارم

 از زبون مرینت 

داشتم تو آشپزخونه بیسکویت میخوردم که دیدم لوکا با عجله از خونه بیرون رفت خدا میدونه داره کجا میره 

تازگیا خیلی زود گرسنم میشه فقط دوست دارم غذا یا تنقلات بخورم 

بهتره این بیسکویت رو بردارم برم جلوی تلویزیون بشینم 

بخورم 

رفتم روی کاناپه نشستم و با کنترل تلویزیون رو باز کردم 

 و مشغول به خوردن بیسکویت شدم 

که یک ربع بعد لوکا در خونه رو باز کرد اومد تو

 این از کیه کلید خونه رو داره! 

 نیم ساعت بعد 

بهتره بلندشم غذا درست کنم بلند شدم و شروع کردم به درست کردن سوپ چیزی به ذهنم نرسید دیگه این رو درست میکنم و شروع کردم به درست کردن سوپ 

*******

وقتی سوپ حاضر شد اون رو داخل کاسه‌ی بزرگ ریختم و وسط میز نهار خوری گذاشتم و جلوی هر صندلی یه کاسه‌ی کوچک گذاشتم و کنار کاسه‌های کوچک یه قاشق خب درسته میگن با سوپ آب نمی خورن ولی من لیوان هم روی میز گذاشتم چون خودم آب میخورم 

آدرین که رفته بود حموم از حموم اومد بیرون 

آدرین: یه عافیت باشه نمیگی بهم

گفتم : عافیت باشه  

آدرین : ممنون خب نگار نهار رو درست کردی 

گفتم :بله حاضره نهار

آدرین : پس من برم زود لباس هام رو بپوشم بیام 

گفتم : باشه برو راستی اومدنی به اون مهمونا بگو بیا نهار حاضره 

آدرین : باش

به آدم حرص میدم روزی سه چهار بار از اتاقشون میان بیرون یکی برای صبحانه ، یکی نهار ، یکی هم شام اونم برای غذای حاضری انگار خدمت کارشونم 

این آدرین هم یک ساعته رفته لباس بپوشه پس کجاست‌ 

صدای راه رفتن روی شنیدم پس اومدن 

لایلا : عزیزم ما اومدیم وای سوپ درست کردی چه عالی

چی شد الان این کنایه بود یا تعریف 

گفتم : فرمایید بشینید 

همگی نشستیم مرینا هم کنار من نشست راستی داریم خیلی زود به سمت پاییز یعنی شروع مدارس می‌رسیم بهتره یه روز برم مرینا رو تو یه مدرسه ثبت نام کنم 

همه واسه‌ی کاسه هاشون سوپ ریختن 

و به خوردن یا نوشیدن سوپ شروع کردیم 

وقتی همه کاسه هاشون خالی شدن یه ممنون گفتن بلند شدم و ظرف هارو جمع کردم وقتی ظرف هارو شستم تموم شد آدرین رفت بخوابه و منم خیلی خوابم میومد رفتم با مرینا بخوابم 

از پله ها بالا رفتیم و با مرینا رفتیم اتاق و دوتایی روی تخت دراز کشیدیم و چشمامون رو بستیم 

گفتم : خواب خوبی داشته باشی مرینا 

مرینا : تو هم خواب خوب داشته باشی آبجی

گفتم : ممنون😄

*************

وقتی چشمام رو باز کردم هوا داشت تاریک می‌شد 

به کنارم نگاه کردم مرینا هنوز خواب بود  بلند شدم و به ساعت گوشیم نگاه کردم یک‌ربع مونده به هشت 

از اتاق بیرون رفتم لایلا و لوکا تو حال بودن داشت تلویزیون نگاه میکردن  عجب اونا هم از اتاق بیرون اومدن 

آدرین هم داشت به گوشیش نگاه می‌کرد 

آدرین : زیبای خفته‌ی عزیز بیدار شدید 

یه لبخندی زدم و از پله ها پایین رفتم 

درست رفتم کنار آدرین نشستم لایلا هم نگاهی کرد بهم زود نگاهش رو برداشت از روم 

یک ساعت بعد که داشتم منم به تلویزیون نگاه میکردم له ساعت نگاه کردم ساعت نه و ربع بود بلند شدم برم آشپزخونه که 

آدرین : مری لازم نیست امروز چیزی درست کنی از بیرون غذا سفرش دادم گفتم هر روز درست میکنی یه روز هم تو درست نکن یه استراحتی بکن 

گفتم : مرسی از لطفت عزیزم 

آدرین : خواهش ملکه‌ی من 😌

بعد از نیم ساعت صدای زنگ در به صدا در اومد آدرین رفت در رو باز کرد و بعداز بسته شدن در تو دستش یه کیسه‌ی بود که داخلش ظرف پلاستیک غذا بود 

آدرین : بفرما غذا اومد 

دیگه نرفتم مرینا رو صدا کنم براش نگه میکردم غذا 

همه مون رفتیم روی صندلی نشستیم و شروع کردیم به خوردن 

بعداز اینکه غذا هامون تموم شد با آدرین ظرف هارو جمع کردیم به سطل آشغال انداختیم ظرف های یکبار مصرف غذا رو 

آدرین : من میرم بخوام خوابم میاد مری تو هم بیاد 

گفتم : باشه تو برو من آب بخورم بیام 

آدرین : باشه 

و آدرین رفت 

یه لیوان آب ریختم واسه خودم با خودم گفتم بهتره برم ws بعد بیام آب رو بخورم و رفتم 

از زبون لایلا 

تا دیدم مرینت رفت ws مواد خواب آورم رو و یکم ریختم داخل لیوان آب مرینت ریختم  و سر سفره هم یواشکی داخل آب آدرین مواد م.س.ت آور ریختم تا نقشه‌ام رو عملی کنم  و بعد زود از پله ها بالا رفتم 

از زبون مرینت 

از ws اومدم بیرون آب لیوانم رو خوردم و از پله ها رفتم بالا چون مرینا نترسه گفتم بهتره برم پیشش بخوابم 

بهتره به آدرین خبر بدم در اتاق رو باز کردم نگار خواب بود نخواستم بلندش کنم برای همین چیزی نگفتم  و در رو بستم و رفتم پیش مرینا بخوابم 

از زبون لایلا 

صدای بسته شدن در شنیدم از داخل جای کلید در به اتاق آدری نگاه کردم مرینت کنارش نبود رفتم به اتاق مرینا نگاه کردم پیش مرینا دراز کشیده بود و چشماش بسته بود حتما خوابه لوکا هم که خوابه به سر نقشه‌ام 

رفتم در اتاق آدر رو باز کردم و رفتم تو و در رو بستم 

از زبون آدرین 

با صدای در چشمام رو باز کردم چشمام تار میدید نگار مرینت بود 

گفتم : بیا مرینت کنارم 

از زبون لایلا 

فکر کنم آدری فکر میکنه مرینتم ولش کن بهتره بریم سر کارمون 

و رفتم کنار آدری جونم نشستم و..‌‌‌..

 


شرط "۴۵ لایک و کامنت"

خب بهتون یه خبری بدم پارت بعد قراره پارت اهم اهمی باشه پس زود شرط رو برسونید و منم زود پارت بعد رو بزارم 

 

مواظب خودتون باشید☆

خداحافظتون باشه 👋🏻💗