خدمتکار سلطنتی p⁷
چیزی واسه گفتن ندارم برید ادامه:(
لئو@ ویلیام+ اما_ برادرا#
_که یهو دیدم خدمتکارا پایینن اولش فک کردم دیر کردم ولی بعد یادم افتاد خودشون گفتن این موقع بیام پس بی خیال شدم و رفتم پیش بقیه سلام کردم و رفتم پیش یکیشون بهم گفت:
زود زود زود شروع کن به کار کردن امروز مهمان داریم:
_مهمان کیه؟؟؟؟
:اطلاعات زیادی نمیدونم...ولی فکر کنم یه شخصی باشه که قراره باهاش شرکتا ادقام شه
_واوووو پس حتما خیلی مهمه بهتره کارامو درست انجام بدم
انقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت درباره قوانین بپرسم و کلی کار کردم تا غروب شد
زنگ خونه به صدا دراومد
یکی که هنوز باهاش آشنا نشده بودم رفت و در و باز کرد و گفت ارباب ها اومدن و منم بخاطر اتفاقاتی دیشب یکمی سرخ شدم و تو حال خودم بودم که دیدم ارباب لئو جلوم وایستاده و به چشمام به صورته دست به سینه خیره شده
یکمی عقب رفتم ولی اون همونجا وایستاد و فقط منو نگاه میکرد تا اینکه به اپن آشپز خونه خوردم و یه اخخ ریزی گفتم
که یهو ارباب ویلیام با دستپاچگی گفت:
+امممم لئو لئو بیا ب...بریم بعدا راجبش صحبت میکنیم ب...باشه؟
_ارباب لئو با یه چشم غره و بدون هیچ حرفی رفت تو اتاقش
توی اتاق:::
هعببببب بچه ها واقعا ازتون ناراحتم....چند هفتس به شرط نرسوندین 😪
واسه همین خودم یه تیکه نوشتم
واسش شرطم نذاشتم
ازین به بعد تعداد لایک و کامنتایی که طی 3روز دادین رومیبینم هرکدوم بیشتر بود دو برابر میکنم پارت میدم
قبوله؟😕
این پارت منحرفی نزاشتم چون به شرط نرسید...
و اینکه به احتمال زیاد ماریا اینو ادامه نمیده و خودم تنهایی ادامه میدمش
و یه احتمال دیگه هم اینکه تهکوک و امروز پارت بدم
تا پارت بعدی بدرود