رمان بانوی خیس 💦
18 آذر 11:09 · · خواندن 5 دقیقه Part 8
حمایت یادتون نره، پارت بعد 🔞 میشه
رمان بانوی خیس 💦
پارت 8
خنده ای بلند کردمو دستامو دور گردنش انداختم..
بوسه ای روی لبش زدم و چشم دوختم به چشمای عسلیش..
ازم جدا شد و گفت:
-لباساتو بپوش..
سری به معنای تایید حرفش تکون دادم و شروع کردم به پوشیدن لباسام..
موهام و سر و وضعمو درست کردم و با دستمال رژای دور لبمو تمیز کردم و تمدیدش کردم..
لبخندی بهش زدم و به سمت جشن حرکت کردیم..
با لرزیدن کیفم گوشیمو در آوردم و با دیدن اسم رکسان روی صفحه ی گوشی هول شده سریع وصلش
کردم و گفتم:
-جانم؟!
با عصبانیت جیغ زد:
-کثافت کجایی؟!من با چندتا کصخل و احمق موندم اینجا..
هوفی کشیدم و گفتم:
-کجایی؟!بگو الان میام
عصبی گفت:
-سر قبر عمت..کنار ورودی پارکم..
تماسو قطع کردم و رو به ویلهام گفتم:
-اگه میخوای همراهم بیا..رکسان مثل این بچه ها داره غر میزنه
سری تکون داد و همراهیم کرد..تا رسیدیم بهش سوتی کشید و گفت:
-اولالا..عزیزم تو یه..
چشم غره ی وحشتناکی سمتش رفتم که ساکت شد..
با سر بهش فهموندم بریم سمت جشن..
سری تکون داد و شونه به شونه ی من همراهیم کرد..میدونم الان کلی سوال ذهن کوچیکش رو مشغول کرده..اما زیاد مهم نیست..
کمی نوشیدنی که خوردیم رقصیدیم..بالخره خانوم راضی شد برگردیم..
خداحافظی کردیم و خواستیم بریم که دستم قفل دست ویلهام شد..
برگشتم سمتش و سری به معنای چیه تکون دادم..
-من میرسونمتون..بیاید..
-نه راضی به زحمتت نیستم..
رکسان پرید وسط حرفمو گفت:
-اما من هستم..الکساندرا..میخوای کرایه بدی؟!
هوفی کشیدم و قبول کردم برسوندمون..
سوار ماشین مدل آخرش شدیم..بی صدا خیره شدم به خیابون های نا آشنا..خیابون هایی که هیچ شناختی از من ندارن..مطمئنم الان که میرسیم به ساختمون کورای آقا میان و روز خوشمون رو به گه
میکشونن
از ماشین پیاده شدیم و به سمت ساختمان حرکت کردیم..
کارت ورودی رو روی دستگاه زدیمو رفتیم داخل..
نفسی کشیدم و از رکسان خداحافظی کردم..
به سمت اتاقم حرکت کردم..خدایا شکرت..با این که تمام زندگیم به رنگ قهوه ای مسلط شده اما بازم
شکرت..
شکرت که هنوزم مواظبمی..
دستگیره ی در رو کشیدم پایین و وارد اتاق شدم..کیفمو پرت کردم روی تخت و کشمو از موهام در
آوردم و موهام رو باز گذاشتم..
لباسامو به جز زیرپوشام در اوردم و رفتم روی تخت..
با دیدن پاکت نامه اخمی بین ابروهام دادم و نیم خیز شدم و گرفتمش..
چسبشو کندم و پیغامو از داخلش در آوردم
-برای آخر هفته آماده باش..همراه با ادموند یه فیلم میسازی..از همین الان خودتو آماده کن..
با دیدن متنش کل دنیا دور سرم چرخید..
هوفی کشیدم پیغامو پرت کردم داخل سطل آشغال و رفتم سمت در..
در رو باز کردم رفتم سمت اتاق آقای کورای..
کم کم رسیدم سمت پذیرش و خواستم از کنارش رد بشم که منشی از پشت صندلیش بلند شد و گفت:
-کجا میری؟!
بدون اینکه نگاهش کنم پوزخندی زدمو گفتم:
-میرم اتاق آقای کورای..
دستاشو گذاشت روی میزو گفت:
-نمیتونی بری..
عقب گرد کردم و نگاه پر تنفرمو دوختم به چشمای آبیشو گفتم:
-تو الان چی چی بلغور کردی؟!
پوزخندی نثارم کرد و گفت:
-خفه شو بابا..ادبم نداری..
وقتی آقا میگن کسی نره اتاقشون یعنی نرو..یکم ادب و شعور داشته باش..چرا انقدر نفهمی
بشکنی زدمو گفتم:
-درست گفتی..من ادب و شعور حالیم نیست..
برای همین اگه با خواهرشم در حال سکس باشه میرم اونجا و میگم نمیتونم برای آخر هفته داخل
اون فیلم مسخره شرکت کنم
با غیض نگاهم کرد و با تشر لب زد:
-چه دختر بی حیا و پرویی هستی تو..شعورم حالیت نیست..اینم بدون اینجا هیچ چیز دست تو
نیست..پس هری عزیزم..برو راحت بگیر بخواب..
رفتم جلو با عصبانیت یقشو گرفتم داخل دستامو با خشم لب زدم:
-من میرم..میخوام ببینم کی میتونه جلومو بگیره..
پوزخندی زد و دکمه ی قرمز جلوی دستش رو آروم فشرد..
پوزخندی حواله اش کردم و برگشتم برم سمت اتاق آقا کورای که به جسم بزرگ و هیکلی بر خوردم..
انگار اندازه پر هم وزن نداشتم چون با یه حرکت بلند کرد و بدون توجه به تقلا هام به سمت اتاقم
حرکت کرد..
-میبخشید اما اگه صداتون در بیاد پشیمون میشد از اینکه چرا تو این شب نحس دهن باز کردید..
از لحن جدی و مصممش قضیه رو گرفتم..پس یعنی اگه جیغ میزدم و کمک میخواستم دهنمو خورد
میکرد
از این همه غرورشون حرصم گرفته بود و میخواستم خرخرشون رو بجوم..
بهم کارد میزدی خون در نمیومد..
هوفی کشیدم و وقتی گذاشتم پایین خودم وارد اتاق شدم
.
.
.
.
لباس خواب طلایی مو پوشیدم و موهام رو باز گذاشتم..
رفتم سمت آینه..ریمل رو برداشتم و چند بار روی مژه های پر پشتم کشیدم..
رژ لب سرخ با طمع توت فرنگی رو برداشتم و روی لبای قلوه ای و گوشتیم کشیدم..
نفس عمیقی کشیدم..هوف خدایا یعنی تا یه سال باید این انگ و خفتو یدک بکشم؟!
انگ یه هرزه ی پورن استار..اشک داخل چشمم حلقه زد..من باید قوی باشم و کسایی که باعث
شدن من به اینجا برسم رو بسوزونم..
در باز شد و کارگردان،تهیه کننده ، فیلمبردار و چند نفر دیگه وارد اتاق شدن..
همشون برای خودشون جا خوش کردن و صحنه رو آماده کردن..
ادموند اومد سمتم و کنارم ایستاد..دستشو گذاشت روی باسنم و خم شد سمتمو گفت:
-دخترای تنگ اینجا زیاد زیر کلفت من دووم نیاوردن..
پوزخندی حواله اش کردم و نگاهمو به صورت خوش تراشش انداختم
تک تک اجزای صورتشو از نظر گذروندم..بدون هیچ عیب و نقصی..نمیدونم چرا اما روی نوک پنجه ام
ایستادم و لبامو روی لباش گذاشتم
اینم جای حساس 😔😂 طبق معمول
حمایتا خوب باشه فردا پارت جدید میزارم
خوشحال میشم اگه با لایک و کامنت حمایتم کنید 💕🌸