P:7

 

ناخداآگاه به خودم تشر زدم:

"از سر و وضعش مشخصه پولداره اون به من نگاه نمیکنه"

با صدای پر تمسخر آرشام به خودم میام:

- خانوادت میدونه داری خونه‌ی یه مرد میری؟

چشمام رو ریز میکنم و میگم:

- فضولی؟

نیشخندی میزنه و میگه:

- مگه همه مثل تو هستن؟ فقط دنبال دردسر نیستم.

دهن کجی میکنم و میگم:

- نه نمیدونن..

سری تکون میده و دوباره میگه:

- غذا خوردی؟

تا اومدم بگم نخوردم با تمسخر گفت:

- معلومه که نخوردی... مگه دختر فراری چیزی همراهش داره که غذا بخوره؟

با عصبانیت بهش نگاه میکنم و میگم:

- تو چته؟ به جای تشکر مسخره میکنی؟ اگه من نجاتت نمیدادم مرده بودی پس لطفا انقدر حرف نزن!

ریلکس خنده‌ای میکنه:

- مدرسه هم نمیای دختر فراری؟!

دستام رو مشت کردم و نفس عمیق کشیدم:

- چیه؟ لال شدی؟!

پوزخندی زدم و گفتم:

- جواب ابله‌هان خاموشی‌ست!

اخمی میکنه و از تو آینه بهم نگاه میکنه:

- تو خیلی پرویی دختر...

- با هر کی باید مثل خودش رفتار کرد.

با خشم رو بهم میگه:

- گنده تر از دهنت حرف نزن.

دست به سینه به بیرون خیره میشم و چیزی نمیگم.

 

- هی.. آیلین.. بیدار شو!

از خواب بلند میشم و گیج به آرشام خیره میشم:

- چیه؟

- رسیدیم پیاده شو.

سری تکون میدم و خواب‌آلود از ماشین پیاده میشم که چشمم به یک برج میفته. چشمام خود به خود درشت میشه و با تعجب میگم:

- مطمئنی اینجا تهرانه؟

پوزخندی میزنه و در حالی که به سمت در ورودی برج میره گفت:

- آره... ندید بدید بازی درنیار اینجا من ابرو دارم.

ناراحت میشم اما به روی خودم نمیارم و همراهش سمت برج میرم.

وارد لابی برج میشیم که از بزرگی و زیباییش دهنم باز میمونه:

- آقای مالکی بفرمایید.

ابرویی بالا میندازم و همراه آرشام سوار آسانسور میشیم.. طاقت نمیارم و میگم:

- تو وقتی انقدر پولداری چرا میای روستا معلمی میکنی؟

نگاه عمیقی بهم میکنه:

- از بچگیم به معلمی علاقه داشتم.

سری تکون میدم و دوباره میپرسم:

- یعنی تو الان فقط معلمی؟ اگه معلمی این همه پول رو از کجا درمیاری... لابد بابات؟

بهم نزدیک میشه و میگه:

- انقدر فضول نباش... چون یه روزی همین فضولی سرتو به باد میده!

با تمسخر میگم:

- آره یکی سر منو به باد میده یکی پریسا.

نیشخندی میزنه که آسانسور وایمیسه.

از آسانسور بیرون میایم و آرشام سمت یک در میره و با کارت در رو باز میکنه و واردش میشه.

با شک نگاهی به دور و ورم میکنم و دلو میزنم به دریا و وارد خونه میشم.

لامپ خونه رو روشن میکنه که با دیدن فضای خونه چشمام درشت میشه.

خونه انقدر کثیف بود که انقدر بمب ترکیده:

- تو چند وقته اینجا نیستی؟

ریلکس میگه:

- خونه‌م اینجاست... همیشه اینجا زندگی میکنم.

با صورت درهم میگم:

- چقدر کثیف و شلخته اه..

لباساش رو از روی کاناپه کنار میزنه و روش میشینه:

- نمیدونم قراره مهمون زوری بیاد خونم وگرنه اینجا رو تمیز میکردم... میتونی یه لطف کنی در حقم و خونه رو تمیز کن!

با چندش شورتش رو که روی کاناپه بود میزنم کنار و میگم:

- عمراً! چقدر کثیفی این شور...

با دیدن یه بسته کان*دوم چشمام درشت میشه و بهش خیره میشم:

- خوشت اومد؟ با طعم توت فرنگیه!

چندش صورتم رو جمع میکنم و میگم:

- خیلی کثیفی... کی اینو میذاره وسط خونه؟

- من!

حرصی زیرلب با خودم میگم:

- یکم دیگه مونده دختر بیاره و استغفرالله...

ریلکس روی کاناپه لش میکنه و میگه:

- دوست دخترم هر روز اینجاس.. اما نترس تو برو اتاق و درستو بخون.

از جاش بلند میشه و در حالی که کتش رو در میاره میگه:

- آهان راستی.. مدرسه رو میخوای چیکار کنی؟

پوفی میکشم و کلافه میگم:

- نمیدونم.. نمیشه برام نمره 20 رد کنی؟

پوزخندی میزنه و میگه:

- امتحانات رو اینجا ازت میگیرم!

- کتاب ندارم

- من دارم..

خسته از جام بلند میشم و میگم:

- من کجا بخوابم؟

به راهرو طولانی اشاره میکنه:

- در سوم سمت چپ.. اونجا برو

سری تکون میدم و سمت اتاق میرم و در رو باز میکنم که با یه اتاق تم سفید طوسی رو به رو میشم.

با خستگی خودمو روی تخت میندارم که از نرمیش لذت میبرم که کم‌کم چشمام گرم میشه و میخوابم...

 

***

- آرشام لعنتی... آه اوم

با صدای خش خش و ناله از خواب بلند میشم و گیج به اتاق زل میزنم:

- آه آرشاام...

عصبی از اتاق بیرون میرم و سمت هال میرم و کلافه میگم:

- اه داری چیکار میک...

چشمام رو باز میکنم و با دیدن یه دختر که لخت روی آرشام هست جیغ میزنم:

- دارید چیکار میکنید؟!

دختره جیغی میکشه و با صدای نازکش میگه:

- این کیه آرشااام؟

در حالی که پشتم رو بهشون کردم با خجالت گفتم:

- م.. من نم.. نمیدونستم کسی اینجاست.

صدای خشن آرشام میاد:

- الان که میدونی برو دیگه!

سری سمت اتاقم میرم و در رو محکم میبندم.

با حرص روی تخت میشینم و دوباره صدای ناله‌های دختر بلند میشه که با حرص جیغ میزنم:

- آقای معلم حداقل یکم مهمون‌داری کن...

نمیدونم آرشام دختره رو چیکار میکنه که ناله‌های دختره واضح‌تر و بلندتر میشه...

سرم رو توی بالشت فرو میکنم و جیغ میکشم.

چند ساعتی میشد که صداها قطع شده بود اما میترسیدم برم بیرون و با صحنه‌ی بدی مواجع بشم.

دلم رو میزنم به دریا و از اتاق بیرون میرم با احتیاط قدم برمیدارم که با سالن خالی رو به رو میشم:

- دنبال منی؟

ترسیده جیغ خفه‌ای میکشم و برمیگردم و به آرشام خیره میشم که ریلکس داشت موهاش رو با حوله خشک میکرد:

-نه دنبال تو نیستم فقط خواستم ببینم کارتون تموم شد یا نه..!

نیشخندی میزنه و سمت آشپزخونه میره:

- صبحانه خوردی؟

- مگه شما گذاشتید؟!

با پوزخند سری تکون داد و گفت:

- به اینا عادت کن هر صبح آتوسا اینجاست...

در یخچال رو باز میکنم که با یخچال خالی رو به رو میشم:

- الان من چی بخورم؟

لش‌وار روی کاناپه میشینه:

- به زور اومدی خونه‌ام الان طلب‌کاری؟

- خب الان من چی بخورم؟!

به پیتزا روی میز اشاره میکنه و میگه:

- صبحانه که نداریم اون پیتزا رو بخور.

 

برای پارت بعدی 32لایک و 40کامنت💙🌊

لطفا همه 5تا کامنت رو بدید تا شرط زودتر کامل بشه...🙏🏻💙