آنچه #گذشت:

مثلا میخواد که مخ خانزاده ارمانو بزنه....

نگاه مثلا تهدید آمیزی بهم انداخت...

دستمو مشت کردم،چجوری....چجوری به خودش اجازه داد بهم توهین کنه...

کسی از آینده و اتفاقاتش خبر نداره....لایکو بکوب بزن ادامه♥️♥️

 

آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_18

زل زد تو چشام که منم به جای پایین انداختن سرم درست زل زدم تو چشاش

با اینکار نگاه جانان خانوم و زینت خانوم و خانزاده ارمان کشیده شد سمت ما

زینت خانوم دستپاچه پرسید:

ــ خانوم جان اتفاقی افتاده؟چیزی شده؟

ولی کبرا بدون توجه به زینت خانوم رو به من گف:

+اسمت چیه دختر

پوزخندی تو دلم زدم 
با چشمایی که تمسخر توش بندری میرقصید و یه لحظه از روی مردمکش تکون نمی‌خورد لب زدم:

ــ نبات هستم خانوم 

یه ابروشو داد بالا:

+عه
فکر کردم چایی

و بعد از این تیکه ی مسخره و بی ادبانه اش پقی زد زیر خنده
  
اومد برگرده بره سمت میز که....

ــ نمی‌دونستم مارا بینایی و قدرت تشخیصشون اینقد ضعیفه 

با این حرفم با سرعت نور برگشت سمتم 

دندوناشو روی هم سایید و با چشای وحشیش که غرق ارایش بود دوباره زل زد بهم

+نفهمیدم چی گفتی؟

با شجاعت و جسارت جفت ابروهامو انداختم بالا 
عین خودش نگاهمو دوختم بش:

ــ گفتم نمی‌دونستم مارا بینایی و قدرت تشخیصشون اینقد ضعیفه ولی خب....

پوزخند کمرنگی زدم

ــ انگار شنواییشونم مشکل داره

زینت خانوم با چشای گشاده شده لبشو گاز گرف و زد پشت دستش

جانان خانوم که عین کبری خیلی تعجب کرده بود متحیر و بهت و اخم کمرنگی داشت بهم نگاه میکرد

و خانزاده ارمان.... نگاهش فرق داشت
خبری از تعجب و اخم و عصبانیت تو نگاهش نبود 

بلکه معلوم بود خیلی سعی داره جلوی خنده اشو بگیره ولی لبخند ملیحی زده بود و با هیجان و لذت داشت نگاه میکرد

و اما حالا نگاه بقیه مثل خانواده ی کبری و مونا و خانواده اش و کوروش خان قفل ما بود
خانواده ی کبری و مونا و خوده مونا هم مثل جانان خانوم عصبانی و متعجب بودن ولی از نگاه خان هیچی مشخص نبود
مثل همیشه خشک و سرد و خنثی داشت نگاه میکرد 
دخترا هم عین من با شجاعت و تمسخر داشتن به کبری نگاه میکردن

کبری با چشایی که از حرص و عصبانیت قرمزه قرمز شده بود یه قدم اومد جلو 

+چیی؟ ت....تو دختره ی دهاتی...الان به من گفتی مار ؟؟اره احمق؟

با اینکه حرفش و تحقیر توش بهم برخورده بود ولی سعی کردم بروز ندم و به جاش سرمو کمی خم کردم و با تفریح گفتم:

ــ والا اینجا کبری اسم یه نوع ماره فکر کنم 
هوم درسته کبری خانومم؟

با شنیدن اینکه کبری صداش کردم یهو رنگ صورتش عوض شد و از قرمز به بنفش تغییر کرد

یهو وحشی شد و دستشو بلند کرد و محکم خوابوند کنار گوشم که صورتم از شدت محکم بودن سیلیش کج شد

جیغی کشید و چنگی به روسریم زد که کمی شل شد

+الان چه گو/هی خوردی دختره ی دوزاری؟

هه ببین کی به کی میگه دوزاری
با وجود درد و سوزش خیلی زیاد سرم و موهام که محکم تو دستش گرفته بود و میکشید لبمو محکم گاز گرفتم که اخ نگم و از خودم ضعف نشون ندم

نگاهمو دوختم به چشای مصنوعیش
ــ گوه خوری و دوزاری بودن شایسته ی شماس کبری خانوم 
والا من کاری به اسم و رسم و خورد و خوراک شما ندارم

جانان خانوم که حالا بهت و تعجبش جاشو به عصبانیت و حرص خالص داده بود اخم غلیظی کرد و صداشو بالا برد:

+هعی دخترررر
بدون داری با کی حرف میزنی و کی جلوت وایساده 
زود بابت حرفات عذر خواهی کن زود باش احمق

پوزخند عمیق تر شد:

ــ اشتباهی نکردم که بخوام معذرت بخوام من فقط حقیقت رو گفتم 
در ضمن

چشامو ریز کردم و خطاب به کبری گفتم:

ــ کسی حق توهین به من رو نداره و اگه کرد جوابشو میگیره 

کبری اینبار دیگ واقعا هار شد و یه پاشو بالا برد و خواست بزنه تو شکمم که با صدای....

>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇

تمامممم😉👏💋

اوفففف شاید باورتون نشه ولی حتی وقتی خودمم مینوشتم هیجان داشتم😂😂

به نظرتون اونی که آخرش به حرف اومد کی بود؟ چی میخواس بگه؟ 

تو کامنتا بگین ببینیم کی درست حدس میزنه😁👇❤️

  این تازه اولش بود بعدشو باید ببینین که چجوری قراره همو....🔥🫢

راستی،دلیل اینکه پست نزاشتم این چند وقته حال داغونم بوده که فک کنم بیوم قشنگ نشون میده تا چه حد حالم بده یکم درک کنید پست می‌زارم عشقم🌹

لایککک 
کامنتتتت
فراموش نشههه💋💋
خوب حمایت شه تا فردا پارت جدید و طولانی از حنا میدم

تیزر اصلی رمان آبنبات من تقدیم نگاه خوشگلتون🍭🌱❤️👇

نظرتون راجب تیزر چیه؟ خودم درست کردم🫐✨💙

پایان این داستان رو هیچ کس نمیدونه چه برسه به داستان زندگی...