
رمان اسیر دزدان دریایی پارت ۶

اینم یه پارت جدید خدمت شما ... 😉😁
شرمنده بابت تاخیر 🫡😅
لایک منم فراموش نکنید...❤️
از زبان سوفیا :
خودمو به زور از زیر دیوید بیرون کشیدم
مثل یه خرس پیر خوابیده بود
تمام بدنم بوی اونو میداد ... دلم میخواست گریه کنم
درسته نمیتونستم منکر لذتم تو بعضی لحظات دیشب بشم
اما هر چی بود همه این رابطه از رو ناچاری بود
پیراهن دیوید رو از رو زمین برداشتم و با آب پارچه کنار تخت خیسش کردم
با همون پیراهن کل بدنمو تمیز کردم و پرتش کردم پائین تخت
لباس هامو پوشیدم و از اتاق خارج شدم
دمت صبح بود اما من اصلا نخوابیده بودم
تمام مدت منتظر بودم خواب دیوید سنگین شه تا بتونم بلند شم و برگردم اتاقم
بی سر و صدا برگشتم اتاقم
یکی از عطرهامو برداشتمو به کل بدنم زدم
امیدوارم صبح ندیمه هام متوجه بوی خاصی نشن
خودمو توی تخت جمع کردمو سعی کردم یکم بخوابم
بخاطر یه شنا مسخره تو رودخونه دیشب کارم به کجا رسید
شاید بهتره دفعه بدی با لباس زیر شنا کنم
البته اگه دفعه بدی در کار باشه
نفهمیدم کی خوابم برد فقط با جیغ و داد های بالا سرم بیدار شدم
_خانم ... خانم ... بیدار شین ... همه پائین منتظرن
کتی مدام این جمله رو تکرار میکرد و مگی هم کشو های اتاقو برای پیدا کردن چیزی باز و بسته میکرد
کلافه و خواب آلود نشستم رو تختو گفتم
_چی شده اول صبح
_نزدیک ظهره خانم
کتی اینو گفت و بو کشید
سوالی نگاهش کردم که گفت
_یه بویی میاد
مگی اومد سمتم و نفس کشید
_راست میگه ... بوی ... بوی مرد میاد
شوکه گفتم
_بوی مرد چیه دیگه ؟
سریع از رو تخت بلند شدم و لباسامو مرتب کردم
هردو خیره به من بودن گه گفتم
_کی پائین منتظرمه ؟
_پدرتون. لرد میلر و پسرش
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
_پیراهن گلبهیم رو حاظر کنید تا بیام
از زبان دیوید :
نفهمیدم سوفیا کی رفت
اما پیراهن خیس و کثیفم کنار تخت نشون میداد که خیلی وقت نیست که رفته . پیراهنمو بلند کردمو با دیدن وضعیتش آهم بلند شد .
دختره چموش ببین چی به روز بهترین پیرهنم آورده
پنجره اتاقو باز کردم تا هوای تازه بیاد
زنگ خدمتکارهارو زدم و وقتی اومد جلو در بهش گفتم وان آب داغ میخوام
تا قبل از ساعت 9 آماده و مر انرژی خودمو به میز صبحانه رسوندم
اما ا، سوفیا خبری نبود
لرد آنسل پرسید
_دیشب با سوفیا صحبت کردن ؟ نتیجه چی شد ؟
خاطرات دیشب تو ذهنم مرور شد و گفتم
_بله ... شب خوبی بود ... بانو بالاخره موافقت کردن
_جدی ؟ سوفیا موافقت کرد
با غرور گفتم
_بله ... میخواستم تو اولین فرصت ازتون بخوام برنامه این ازدواجو تنظیم کنیم
پدر و لرد آنسل سر تکون دادم
قیافه سوفیا وقتی بفهمه از طرفش جواب دادم دیدنی میشه
اما نمیتونه از دستم در بره ... مخصوصا با چیری که دیشب دیدم
حاضرم نصف دارائیم رو بدم اما سوفیا رو مال خودم کنم
بعد از صبحانه لرد آنسل گفت
_از اونجایی که مسافرت زیادی بین ماست شاید بهتر باشه تو اینجا بمونی دیوید تا مدت کوتاهی برای نامزدی سپری بشه
پدر گفت
_دیوید دستشو راست من تو سفرهاست ... نمیتونم بدون اون همه این کارهارو اداره کنم ... چطوره تو این سفر دریایی که با هم داریم سوفیا هم همراه ما باشه ... اینجوری پایان سفر میتونن ازدواج کنن
با فکر اینکه تو کشتی چقدر میتونم از حضور سوفیا لذت ببرم داغ شدم . لرد آنسل گفت
_اوه نه ... یه زن رو کشتی خیلی سخته ...
سریع گفتم
_کشتی ما قبلا پذیرای خانم ها بوده و امکانات کافی برای اونا داریم
لرد آنسل مردد گفت
_بهتره در این مورد خود سوفیا تصمیم بگیره
از زبان سوفیا:
انقدر سریع آماده شده بودم که صورتم کاملا سرخ شده بود
تو پله ها چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم شم
اما انگار بوی بدن دیوید ریه هامو پر کرده بود و حتی نفس کشیدنم هم منو یاد دیشب مینداخت
با یادآوری دیشب دوباره بدنم داغ شد
باورم نمیشد دیشب تن به اون کارها دادم
چنتا نفس منظم کشیدم تا آروم شم و وارد دفتر کار پدر شدم
چون میزی نخورده بودم احساس ضعف داشتم
اما به خاطر استرس میل به غذاهم نداشتم
با ورودم همه برگشتن سمتم و پدر سریع گفت
_سوفیا ... کجایی تو دختر ...
_سلام ... ببخشید دیشب خیلی بد خوابیدم
با این حرفم دیوید لبخند شیطانی زد و نگاهش رو بدنم چرخید
میدونستم دیشب بهش بد نگذشته
لرد میلر گفت
_دخترم ... بیا بشین پیش من ... این تصمیم خیلی سختیه ... میخوام مطمئن باشم از حرفی که میزنی
سوالی نگاهم بین پدر و لرد میلر چرخید
_چه تصمیمی ؟
نشستم و پدر گفت
_دیوید گفت شما دیشب باهم به توافق رسیدین و با توجه به شرایط پیش اومده دوران نامزدیتون رو ...
دیوید گفت ما به توافق رسیدیم ... پسره پرو . با اخم نگاهش کردم و خواستم مخالفت صریح خودمو اعلام کنم که با ادامه جمله پدر ساکت شدم
_دوران نامزدیتون این سفر دریایی از انگلستان به آمریکا باشه و تو آمریکا هم میتونین برای جشن ازدواج تصمیم بگیرین .
سفر دریایی ... آروزی من ... ماجراجویی ... تمام آرزوها و خیالات شبانه ام جلو چشم هام مرور شد
دریایی آبی و بی انتها ...
اما یهو با چهره دیوید همه از سرم پرید
چرا همیشه برای رسیدن به آرزو هام باید یه مانع وجود داشته باشه
پدر نشست سوالی نگاهم کرد و گفت
_خب سوفیا ... به نظرت از پس این سفر بر میای ؟ یا ترجیح میدی این نامزدی رو بزاریم برای پایان این سفر و وقتی که لرد دیوید میتونن برای مدتی تو انگلیس بمونن ؟
آماده بودم تا به پدر بگم این ازدواج شدنی نیست که فکری به سرم زد . اگه قراره پدرو عصبانی کنم چرا ندارمش برای بعد این سفر
میتونم این سفر رویایی رو تجربه کنم و آخر این مسافرت بگم که نمیخوام با دیوید ازدواج کنم .مسلما اگه اون موقع قبول نکنه ، الان هم این حرف منو قبول نمیکنه ... ولی اینجوری میتونم این سفر دریایی رو تجربه کنم
با این فکر بلند گفتم
_باشه ... من با شما به این سفر میام ....
_______________________________________________
دادان ... اینم از پارت 🫡
قرار بود دیشب بزارم ولی هر چقدر تلاش کردم بلاگیکس پستمو قبول نکرد و نتونستم بزارم
نظرتون چیه ؟ چه اتفاقاتی در راهههه ؟🤫😁
حتما برام کامنت کنید و منتظر اتفاقات 🔥 و 💦 باشید 🙈
پارت جدید آواز تاج دار هم دادم میتونید برید بخونید 🫠
شرط پارت بعد :
❤️۲۰ لایک
💬۳۰ کامنت